🏴 ای وای! این کسی که پیکر عون و محمد را به زیر بغل زده و با کمر خمیده و چهره‌ی درهم شکسته و چشمهای گریان ، آن دو را به سوی خیمه می کشاند حسین است. جان عالم به فدایت ، حسین جان رها کن این دو قربانی کوچک را ،خسته می‌شوی. از خستگی و خمیدگی توست که پاهایشان به زمین کشیده میشود. رهایشان کن حسین جان ! این ها برای همین خاک آفریده شده‌اند. انقدر به من فکر نکن. من این دو ستاره‌ی کوچک را در مقابل خورشید وجود تو اصلا نمی بینم. وای وای وای! حسین جان! رها کن اندیشه‌ی مرا. زینب!کاش از خیمه بیرون می‌زدی و خودت را به حسین نشان میدادی تااو ببیند که خم به ابرو نداری و نم اشکی حتی مژگان تو را تر نکرده است. تا او ببیند که از پذیرفته شدن این دو هدیه چقدر خوشحالی و فقط شرم از احساس قصور بر دلت چنگ می‌زند. تا او ببیندکه زخم علی اکبر ، بر دلت عمیق تر است تا این دو خراش کوچک. [قسمتی از کتاب آفتاب حجاب]