°•°•°•°•داستان گردن بند و النگو وپرده °•°•°•°•° رسم پیامبر "ص"چنان بود که هرگاه از سفری باز میگشت به خانه حضرت فاطمه "س"میرفت و مدتی طولانی در نزد او می ماند. در یکی از سفرها حضرت فاطمه "س"در غیاب پدر دستبند و گردن بند و دوگوشواره و پرده ای برای درب خانه تهیه کرد تا با وضع بهتری پدر و شوهرش را دیدار کند. همینکه رسول خدا "ص"از سفر بازگشت یکسری به خانه حضرت فاطمه "س"آمد و اصحاب و یاران آن حضرت پشت در ایستادند و نمیدانستند بمانند یا بروند زیرا بطور معمول توقف آن حضرت در خانه دختره طول می کشید . ناگاه رسول خدا"ص" را مشاهده کردند که از خانه دخترش حضرت فاطمه"س" خارج شد و آثار ناراحتی در چهره اش مشاهده می شود و همچنان به مسجد آمده و به منبر رفت. فاطمه "س"که چنان دید دستبند و گردنبند و گوشواره ها را از تن خود بیرون آورده و پرده را نیز بازکرد همه را به نزد رسول خدا "ص" فرستاد و به وسیله ی شخصی که آنها را پیش پیغمبر می برد برای آن حضرت پیغام داد که به پدرم بگو :دخترت سلام می رساند و می:گوید: اینها را در راه خدا صرف کن! همین که فرستاده به نزد رسول خدا" ص" آمد و جریان را معروض داشت پیغمبر سه بار فرمود:(( فداها ابوها)) یعنی (((پدرش بفدایش))) (دنیا از محمد و خاندان او نیست و چنانچه دنیا در پیش خدا به اندازه بال مگسی ارزش داشت شربتی از آب به کافری نمی داد ) این سخن را گفته و از منبر برخاسته به خانه حضرت فاطمه "س" امد.