ناله روح تو !
آن شب صدای روحم را شنیدم.
پیچیده شده بودم توی خودم، روحم داشت در درون گریه میکرد. صداش اما در نمی آمد. روح آدم که گریه می کند کسی صدای او را نمی شنود که بیاید دلداری بدهد یا که نوازشی کند. تو در بیرون حرف می زنی، کار می کنی، حتی می خندی و روح تو در درون دارد زجه می زند.
کسانی هستند اما که صدای زجه روح تو را می شنوند. صدای زجه روح تو را از درون قبر وجودت می شنوند، اگر هنوز زنده باشد و رمقی داشته باشد برای زجه زدن. ناله ای که گفت به فریادم برس و من را نجات بده، آن روح الله، آن نور الله، آن وجه الله که دفن شده است اگر هنوز زنده باشد و رمقی مانده باشد. رستاخیز تو برپا می شود و تو دیگر یک چیز دیگری می شوی. همان که گفت تو را یک چیز دیگری می کند ! وقتی خودت را در یک خود جدید یافتی، وقتی خودت را در یک خود روحانی دیدی، وقتی که خودت را در یک خود نورانی دیدی بدان که رستاخیز تو به پا شده است. تو دیگر راست خیز شدی ! اکنون تو چیز دیگری شده ای. اینک تو انسان شدی.
عاشق شدهای ای دل سودات مبارک باد !
از جا و مکان رستی ، آن جات مبارک باد !