شیخ محمد کوفی می‌گوید: روزی بعد از نماز نشسته و مشغول ذکر بودم که شنیدم کسی دو مرتبه به فارسی ندا کرد: شیخ محمّد! اگر می‌خواهی حضرت حجّت را ببینی، برو مسجد سهله آنگاه سه مرتبه به عربی ندا کرد: یا حاجی محمّد! ان کان ترید تری صاحب الزّمان فامض الی السّهله برخاستم و با شتاب به سمت مسجد سهله روانه شدم. چون نزدیک مسجد شدم، در مسجد بسته بود. در کار خود متحیّر شدم و پیش خود گفتم: چه کسی بود مرا ندا کرد؟ در این‌ وقت مردی را دیدم که از طرف «مسجد زید» رو به مسجد سهله می‌آید. باهم ملاقات کردیم و همراه شدیم تا به در اوّل مسجد رسیدیم. آن مرد نزدیک آستان در، در حالی که به دیوار چپ تکیه کرده بود، ایستاد. من هم مقابل او به دیوار دست‌ راست تکیه دادم و به او نگاه می‌کردم. آقا در حالیکه سر مبارک را به پایین انداخته بود، خنجری به کمربندش بسته بود. ترسی مرا گرفت. در این میان آقا دستش را بر در مسجد نهاد و فرمود: خضیر! در را باز کن شخصی جواب داد: لبّیک ناگهان در از داخل مسجد بدون اینکه کسی آن را باز کند، باز شد. آقا داخل صحن مسجد شد و من هم به دنبال او وارد شدم ▪️ این تشرف را مرحوم آیت اللّه نهاوندی از زبان شیخ محمّد کوفی می‌نویسد