و اما چگونگی واقعه شهادت آن حضرت چنین است:
⚫️امام در حال جنگ بودند که فریادی بلند شد که خیمه ها سوخت به سرعت برگشتند، اهل بیت، زنان، دختران، کودکان دویدند و حلقه وار آقا امام حسین علیه السلام را محاصره کردند بعضی از بچهها فریاد العطش زدند و آب خواستند و وقتی جراحات و زخم های بدن حضرت را دیدند صیحه زدند، به صورت های خودشان لطمه زدند امام علیه السلام به آنها فرمود آرام باشید گریه نکنید گریه شما در پیش است سپس فرمود:زینب من،ام کلثوم، دخترم سکینه،رقیه، فاطمه، خداحافظ شما
حضرت زینب کبری آمد جلو و گفت برادر آماده شهادت شدهای؟ فرمود چگونه آماده نشوم من که دیگر یار و یاری ندارم
حضرت زینب کبری سلام الله علیها گریبان چاک و مو پریشان کرد و با دست بر سر و صورت زد امام علیه السلام چند قدم به سوی میدان رفت دید همه بانوان حرم میآیند برگشتند همه را برگرداندند آماده شدند برای این که حرکت کنند ناگهان سکینه که در آن وقت ۱۳ سالش بود جلوی اسب را گرفت حضرت از اسب پیاده شد و با دختر صحبت کرد دختر به حضرت عرض کرد خودتان بیایید ما را به مدینه برگردانید امام فرمود دخترم این مردم مرا رها نمی کنند من دیگر نمی توانم شما را برگردانم دخترم از من خواسته ای داشتی برای من امکان نداشت برآورده کنم حالا من از تو یک خواسته دارم عرض کرد پدر خواسته ات چیست گفت دخترم مگر نمیدانی که این دانههای اشک تو آتش به دل پدرت میزند مادامی که روح در بدن من هست مرا با این اشکها آتش نزن وقتی من کشته شدم آن وقت اختیار با توست هر چه دلت می خواهد گریه کن
امام صادق علیه السلام میفرمایند حضرت حمله کردند جنگیدند ۳۳ زخم نیزه و ۳۴ زخم شمشیر بر بدن حضرت وارد شد، خسته شدند تشنه و گرسنه و داغدیده بودند صدای گریه می شنیدند، روی زین اسب به نیزه تکیه دادند
علامه مجلسی در بحار الانوار می نویسد ابوالحتوف جعفی تیری به پیشانی حضرت زد و تیر پیشانی را شکافت خواستند جلوی خون را بگیرند دیدند امکان ندارد کمربند شان را باز کردن دامن پیراهن عربی را بالا زدند که جلو خون پیشانی را بگیرند تیر سه شعبه مسمومی به سینه حضرت زدند تیری که وقتی خواهرش زینب کبری سلام الله علیها جانب گودال قتلگاه آمد و آن وضع رقّت بار را دید ناله کرد و صدا زد حسین من. ای کاش این تیر را به قلب خواهرت زده بودند و رگ حیات مرا قطع میکردند و تو را به این حال نمی دیدم
وقتی تیر سه شعبه را به قلب مبارک ایشان زدند از جلو نتوانستد تیر را بیرون بیاورند خم شدند از پشت تیر را بیرون کشیدند و دیگر دیدند طاقت سواری ندارند
(بسم الله و بالله و علی مله رسول الله)
اسب تربیت شده فهمید که دیگر آقا طاقت نشستن روی اسب را ندارد به این خاطر آمد میانه گودال دو دستش را جلو و دو پا را کاملا عقب کشید که حضرت به زمین نزدیک باشند آرام از روی اسب به روی زمین قرار گرفتند
امام حسین علیه السلام روی زمین افتاده بودند حضرت زینب کبری و بچهها به جانب میدان آمدند و کنار ابی عبدالله نشستند هنوز حضرت زنده بودند ناگهان دشمن حمله کرد با تازیانه به حضرت زینب کبری و بچه ها زدند و با صدای بلند می گفتند او را رها کن و الا تو را هم به او ملحق میکنیم(یا صاحب الزمان)
حضرت زینب کبری برگشت صاحب صدا را دید که شمر است دست به گردن برادر انداخت و فریاد زد من او را رها نمیکنم اگر بنا باشد سر او را از بدن جدا کنید سر من را هم از بدن جدا کنید شمر با تازیانه به حضرت زینب کبری زد و فریاد زد اگر به جانب او بیشتر از این نزدیک شوی گردنت را میزنم امام حسین علیه السلام بسیار بی حال بودند اشاره کردند اهل بیت برگشتند به سوی خیمه ها
علامه مجلسی می نویسد آن هنگام شمر بر سینه آقا امام حسین علیه السلام نشست و میخواست سر آنحضرت را جدا کند حضرت تا شمر را دیدند فرمودند می دانستم که کشندهی من تو خواهی بود در خواب دیدم که سگانی بر من حمله میکردند و مرا می دریدند و در میان آنها سگ ابلق پیسی بود که بیشتر بر من حمله میکرد و جدم رسول خدا نیز خبر داده بود که گویا سگی را میبینم که پنجه در خون اهل بیت من برده است شمر عصبانی شد و بدن امام حسین علیه السلام را برگرداند و سر امام را از پشت با ضربات زیاد جدا کرد و برای اینکه همه دشمن بداند امام علیه السلام شهید شده عمر بن سعد دستور داد سر حضرت را به نیزه زدند و در میدان گرداندند
امام باقر علیه السلام می فرماید به شکلی جدم حسین را کشتند که پیغمبر از آن شکل کشتن نهی کرده بودند که معروف به قتل صبر است
هر موجودی را به یک نو ضربت می کشند شتر را نحر می کنند گوسفند را سر می برند اما امام باقر علیه السلام می فرماید جدم ابی عبدالله را با شمشیر و نیزه و سنگ و چوب و چوب دستی کشتند و بعد هم از بر بدن او تاختند
بعد از این که امام حسین علیه السلام را شهید کردند اسب ایسان شیهه کنان از کنار کشته ها خود را