عشق و عرفان : (قسمت نهم) تضاد عقل و عشق : آیا عشق با عقل در تضاد است؟ ادامه... در نظر انديشمندان اسلامي، عقل به دو بخش «عقل نظري» و «عقل عملي» تقسيم مي شود. عقل نظري عبارت است از قوه و نيرويي در انسان که به واسطه آن تفکر مي کند و سخن مي گويد و مطالب را از هم تميز مي دهد؛ به عبارت ديگر، عقل نظري قوه درک کليات است. عقل عملي قوه تدبير زندگي و سعادت اخروي يا قوه تميز خوب و بد است. عقل به اين معنا، خود دو مرتبه دارد: اول) آنچه که فقط به تدبير امور زندگي مي پردازد و عقل مصلحت انديش فردي يا جمعي است. اين نوع عقل از نظر قرآن کريم و احاديث معصومين (ع) و به تبع آن حکماي اسلامي، «عقل بدلي»، نيرنگ و شيطنت است نه «عقل حقيقي» (اصول کافي، کليني، ج1، ص11) و دوم) «عقل ايماني» است که شهوات و تمايلات افسار گسيخته را در بند مي کشد و سعادت دنيا و آخرت انسان را ضمانت مي کند: عقل ايماني چون شخص عادل است پاسبان و حاکم شهر دل است عقل ضد شهوت است اي پهلوان آن که شهوت مي تند، عقلش مخوان حال اگر منظور از عقل، عقل بدلي و غير حقيقي باشد که همه توجهش به دنيا و زندگي دنيوي است، اين عقل مصلحت انديش را با عشق کاري نيست و از ريشه با آن مخالف است و آن را فقط خيالات عاشقانه و هوس هاي جواني مي پندارد. پس منظور عرفا و حکماي ما و مشخصاً مولوي از مذمت عقل، اين «عقل بدلي» است نه عقل متعارف ايماني و يا به تعبير دقيق تر عقل حقيقي؛ زيرا اين عقل بدلي در حقيقت بي عقلي است. پس در نتيجه: مىتوان اين بحث را در چهار بند خلاصه كرد: 1 . اگر منظور از عقل، عقل بدلى باشد كه تمام توجهاش دنيا و زندگى دنيوى است، اين عقل مصلحت انديش را با عشق كارى نيست؛ اما منظور عرفا و حكماى ما از عقل اين عقل نيست؛ زيرا اين عقل در حقيقت بىعقلى بزرگ است. 2 . اگر منظور از عشق، عشق مجازى يعنى دلبستگى به شهوات و نفسانيت و غرائز است، عقل خدابين و ايمانى چنين عشقى را محكوم مىكند؛ زيرا عقلى كه رو به سوى خدا دارد، تسلط شهوت بر انسان را نمىپسندد. 3 . اگر منظور از عقل، عقل متعارف ايمانى و مراد از عشق، عشقى حقيقى و فناى فى الله باشد، اين دو در مراحلى درگيرى دارند; زيرا عقل دربند منفعت آدمى است و تمام اعضا و جوارح آدمى را به بند منفعت طلبى خود در مىآورد; و عشق كه عبارت از ايثار و از خودگذشتگى و فداكارى در راه معشوق است، به هيچ وجه با خودمحورى سازگار نيست؛ مانند: اى كه از دفتر عقل آيت عشق آموزى ترسم اين نكته به تحقيق ندانى دانست يا: ما را ز منع عقل مترسان و مى بيار / كان شحنه در ولايت ما هيچ كاره نيست يا: حريم عشق را درگه بسى بالاتر از عقل است/ كس آن آستان بوسد كه جان در آستين دارد و يا: عاقلان نقطه پرگار وجودند ولى عشق داند كه در اين دايره سرگردانند كه امثال اين تعبيرات در اشعار فارسى فراوان است. زيرا كار عقل مصحلت انديشى و مصلحت طلبى است و كار عشق از خود بى خود شدن . عرفا كاملا منكر عقل متعارف نبوده، آن را مانند چراغ و نردبان براى ترقى در عالم معنا لازم مىدانند. 4 . عشق حقيقى و عقل بالغ هيچ منافاتى با هم ندارند و در سير و سلوك روحانى همواره همراهند؛ زيرا عشق به معناى فناى فى الله است و عقل برين به معناى ذوب شدن در توحيد. «انسان آنگاه كه به مرحله عشق مىرسد تازه مىفهمند كه عقل حقيقى همان «عقل برين» است كه او دارد و ديگران گرفتار عقال و وهمند و آن را عقل مىپندارند» .