🌹🍃 از زبان خواهر شهید ⬇️
🌷 محمدرضا بچه شیرینی بود و از کوچکی اخلاقهای خاصی داشت، مثلا با اینکه سنش کم بود و خیلی متوجه فضای اطرافش نبود، اما
#غیرت بسیار زیادی داشت. هر چه بزرگتر میشد، به لحاظ اعتقادی بیشتر به پدرم شباهت پیدا میکرد. به
#حجاب بسیار اهمیت میداد و مثل پدرم سختگیر بود. با اینکه از ما کوچکتر بود، ولی دائم نصیحت میکرد و تذکر میداد.
🌷 بچه شلوغکاری بود، هر وقت مادرم او را دعوا میکرد و میگفت چرا اینقدر اذیت میکنی، محمدرضا بدون حرفی میرفت دم در میایستاد و تا مادرم از او راضی نمیشد، داخل نمیآمد . یکبار حدودا ۵-۶ ساله بود، مادرم دعوایش کرد، او هم به عادت همیشه جلوی در میایستد. برادر دیگرم که تازه به دنیا آمده بود شیرخشک میخورد، آن روز پدرم رفته بود شهر برایش شیرخشک تهیه کند، ما فکر میکردیم محمدرضا دم در ایستاده، مشغول کار خودمان بودیم و میگفتیم حالا خودش میآید داخل، پدرم بعد از دو ساعت آمد، دیدیم دست محمدرضا را هم گرفته، گفت شما اصلا از او خبر داشتید؟ در «تلگرد» (محله ای دیگر) او را دیدم، پرسیدم کجا میروی؟ گفت: «دارم میروم حرم، مامان دعوایم کرده، میروم حرم قهر کنم.» پدرم داخل اتوبوس میبیند محمدرضا کنار خط راهآهن را گرفته و دارد میرود .
🇮🇷
@AXNEVESHTESIYASI
#اختصاصی_عکسنوشته_سیاسی