کلید🔑 در و توقفل🔓 انداختم ودر وآروم باز کردم وکفشامو👟 👟از ترس مامان از پام درآوردم یواش یواش وارد خونه شدم چپ وراست خونه رو یه نگاه 👀کردم کسی نباشه خدا رو شکر مثل اینکه هنوز از خرید نیومدند داشتم می رفتم تو اتاقم که یک دفعه یک چیزی
خورد به کمرم آخ بعععله مامان ومحسن داداش کوچیکم پشت پرده اتاق نشیمن کمین کرده بودن تا من برسم اصلا به روی خودم نیاوردم پریدم تو بغل مامانمو یک ماچ 😘وبوس آبدار از لپش کردمو گفتم قربون مامان خوشگلم برم چی شده ناراحتی ؟مامان هولم داد وگفت یعنی تو نمی دونی چی شده ؟گفتم نمی دونم نمی دونمم که نه مامان :حتما مثل همیشه سر گرم بازی با طه وزهرا شدی عه عه خرس گنده خجالت نمی کشه انگار اونا هم قدشن زینب :خوب حالا چی کار کنم ؟ مامان برو آشپزخونه چایی بیار رفتم آشپزخونه که دیدم رو میز ناهار خوری یک هدیه با کادویه خرسی 🙀گفتم :مامان آی مامان این دیگه جایزه کیه ؟مامان :مگه کادویه روشو نمی بینی مال خرس گنده ی خونست جایزه رو برداشتمو گفتم: مال من مناسبت؟ مامان :با بابات رفتیم بازار ازاین بلوزه خوشش اومد برا توگرفت بازش کن ببین خوشت میاد زینب: قررربونه بابای مهربونم بشم کادو رو باز کردم زینب :وای همون چیزی که میخواستم لباس قرمز با یقه ی حلزونی وآستینای مچ سفیدمامان مامان برم پرو کنم مامان:پس چایی دیگه هیچی زینب :بزار لباسمو بپوشم پرنسس بشم بعد یک پرنسس برات چایی بیاره لباسو پوشیدمو اومدم جلوی مامان هی چرخیدمو هی چرخیدم مامان هم هی نچ نچ م