کلاس زبان خانم شمسایی که تموم شد به سمانه وفاطمه گفتم امروز حالم خوب نیست کلاس آقای قدیری رو نمیام میخوام بپیچونم 😔 فاطمه :چی شده مگه ؟ زینب :هیچی دیشب یه خواب عجیبی دیدم اصلا از فکرش نمیتونم بیام بیرون فاطمه:چی خوابی؟ زینب :نمی دونم تعبیرش چیه 😔 سمانه:جون به لبمون کردی خوب بگو دیگه زینب: خواب دیدم من و مهدی داداشم بچه شدیم وداریم توی یه صحرایی بازی میکنیم