سخنران آقای پناهیان ومداح مراسم سید رضا نریمانی بود از همه قشر تو مراسم بودن دختری رو با حجاب نامناسبی دیدم که زار زار گریه می کردو میگفت شهدا شهدا حاجتمو از شما میخوام پیرزنی رو دیدم که میگفت :ای عزیزان خدا پسرم سرطان داره براش دعا کنین زودتر خوب بشه از مدرسه پسرانه مطلع عشق هم آمده بودند و یه صدا وهماهنگ این مداحی منم باید برم ........... میخوندند سمانه :زینب اونجا رو نگاه کن زینب :چرا اومدی برو سر پستت سمانه :الان میرم اونجا رو ببین زینب:ای خدااا کجا رو میگی؟ زیر اون تابوت چهارمیه آقاهه رو نگاه همون که داره زار زار گریه میکنه دستش دوربینه زینب:دیدم همکار داداشمه حتما خبرنگار مراسم امروزه سمانه :چی حالی داره خوش به حالش زینب:خوب اگه حرفات تموم شد برو سر پستت سمانه:ای با با خیل خوب من رفتم شهدا رو کنار مسجد دانشگاه دفن کردن پسران مدرسه مطلع عشق دسته گلایی رو آوردنو گذاشتن روی مزار شهدا و سرود یاد امام وشهدا دل ومیبره کرب وبلا رو .... رو خوندند مراسم تموم شد سمانه وفاطمه اومدن سمانه:چی روز غریبی انگار یه تیکه از قلبم جدا شده تو اینجوری نیستی زینب؟ زینب :چی بگم که از وصف امروز زبونم قاصر ه سمانه:اوه اوه آقای جعفری وخبرنگار بچه ها سنگین باشین