فرازی مهم از وصیت نامه مدافع امنیت، سرباز گمنام امام زمان (عج) شهید حسن عشوری و ماجرای تشرف به محضر حضرت سیدالشهدا(ع):
می خواهم ماجرایی را برای شما نقل کنم که شنیدن آن برای همه مفید است.
شبی در عالم خواب خود را در مکانی دیدم که پشت دری به حالت انتظار ایستاده ام. پس از چند لحظه اجازه ورود به من داده شد، من نیز به داخل اتاق رفتم.
ناگهان دیدم مردی بالباس عربی تمام سیاه و بی سر در حالی که خون به لباسش جاریست در برابرم ایستاده، در همین لحظه و در عالم خواب در مقابل آن مرد بی سر به زمین افتادم و هیچ گونه توانایی تکلم و حرکت نداشتم.
در همین حین صدایی به گوشم رسید که چشمانت را باز کن. به زحمت بسیار فقط توانستم چشمانم را باز کنم و به ندا رسید که این مرد بی سر امام مظلومت حسین ابن علی(ع) است.
پس از چند لحظه که از آن حال خارج شدم دیدم اباعبدالله با سر مبارک و لباس زیبایی که به تن داشت در سمت راست من و بافاصله ای اندک به روی منبر نشسته اند و به من خیره شده اند، در حالی که لبخندی نیز به لب داشتند.
در عالم خواب به خود نهیبی زدم و گفتم که اگر این فرصت را از دست بدهی عمرت سراسر تباه شده است.با هر مشقت و سختی که بود کشان کشان خود را به اولین پله منبر امام حسین علیه السلام رساندم و پله اول منبر ایشان را به دست گرفتم.
وجود نازنین اباعبدالله در حالی که با تبسم به من نگاه می کرد از من پرسیدند:
چه می خواهی؟ عرض کردم مولا جان فقط می خواهم که برات شهادت مرا امضا کنید.
باهمان لبخندی که بر لبان مبارکشان نقش بسته بود سر مبارک خود را به حالت رضایت تکان دادند...
. .
💕خوشا آنانی که بال نداشتند ولی راه آسمان یافتند
🇮🇷
@AXNEVESTESIYASI
🍃
🍃🌹
🍃🌹🌹
🍃🌹🌹🌹
🍃🍃🍃🍃🍃