سمانه: خوب نباید هدفتو به دوست صمیمیت بگی؟ دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم _ راستش یکی از آشناهامون سرطان داره دکترش گفته موهاش می ریزه میخوام قبل از اینکه اینجوری بشه منو ببینه و بااین کارم مجبور بشه اونم موهاشو بزنه😭 حاج خانم : الهی بگردم چی دختر فداکار ومهربونی ! گریه نکن مادر جان❗ — همه ساکت شدن با هر تکه مویی که روی زمین می ریخت انگار هزار بار می مردم و زنده می شدم خیلی زحمت بلند شدنشونو کشیدم 😭چه شامپوهای گرونی که مامانو مجبور می کردم برام بگیره اما نه نباید ضعیف باشم . سپیده هم حتما با این کار من در مانشو زودتر شروع می کنه و موهاشو می زنه تو همین فکرا بودم که رمیسا گفت : تموم شد خانم