اونقدر سرگرم گلسرا بودم که از ساعت غافل شدم –صدای دراومد _بابا بود با سینی غذا زینب:سلام باباجون بابا :سلام دختر کچل خودم وای یادم اومد که روسریمو برداشته بودم باباهم کله کچلمو دید سرمو از خجالت انداختم پایین 😔 بابا:مامانت گفت آزمایشای سپیده رو آوردی امکانش هست منم ببینم ؟ زینب:بله بابا حتما اصلا آوردم که اول به شما نشون بدم _آزمایشا رو از توی پاکت در آوردم بابا یه نگاهی کردو اخماش رفت توهم😔 _زینب:بابا نظرتون چیه؟ _بابا:بذار دخترم به چند تا از همکارا نشون بدم بعد جواب قطعی رو میگم _زینب:پس اینا دست شما باشه بابا:باشه دخترم . راستی کلک خوشگلتر از قدیم شدی ها 😉 زینب:باباااااا یعنی الان که زشتم از قدیم....😍 _میدونم بابا میخواست با حرفاش منو دلداری بره بابا:حالا بیا غذاتو زودتر بخور تا از دهن نیوفتاده بابا:بهت بگم پسر آقای شریفی هم پس فردا عقدشه زینب:ع .چی زووووود حالا کی هست این خانم بدبخت؟ بابا:نگو دختر اینجوری زینب:آخه با اون مامان عصبانی که اون داره ه عروسشون چی بشه بابا:دختر همسایشونو براش گرفتن زینب:خدا رو شکر خوشبخت بشن ولی اگه عروسشون میشدم موهامو کچل می کردم یه روزه مامانش طلاقمون میداد😂 بابا:دختره بی ادب غذاتو بخور دیگه هیچی نگو محسن درو باز کرد وگفت:زینب زینب محترم خانم اومده دم در داره بامامان براتو بحث میکنه😱 زینب:برا من ! ای خدااا قوز بالا قوز شده