✨ از زبان همسر شهید ⬇️
🍃🌹ایشان روز خواستگاری خیلی ساکت بود و بیشتر من حرف میزدم. آقا مهدی فقط گاهی میگفت من هم با این حرف موافق هستم! اما بیشتر تأکیدش روی مسئله
#حجاب بود و میگفت دوست ندارم کسی که به عنوان شریک زندگی قرار میدهم، شلوار جین و کفش سفید پایش کند و روی اینطور مسائل خیلی حساس بود.
🍃🌹من هر روز حدیثهایی در مورد جهاد برایش جمعآوری میکردم و میخواندم تا به او نشان بدهم که از رفتنش به سوریه ناراحت نمیشوم.
🍃🌹ما خیلی عاشقانه با هم زندگی میکردیم و در مدت این شش سالی که با هم بودیم هر روز احساس میکردیم روز اول زندگیمان است و آقا مهدی خیلی محبت به خانواده داشت. با همه عشقمان موقعی که به سوریه میرفت آنقدر سریع رفت که حتی پشت سرش را نگاه نکرد. طوری که خودم هم تعجب کردم.
🍃🌹قبل از رفتنش حرف عجیبی به من زد، پشت گردنش را نشان داد و گفت قرار است ترکش از همین جا رد شود. وقتی که پیکر آقا مهدی را آوردند نگاهش کردم دیدم واقعا تیر از همانجا رد شده است و نصفی از پشت سرش رفته بود.
🍃🌹آقا مهدی به تبعیت از
#ولایت_فقیه خیلی تأکید داشت و چون حضرت آقا به دفاع از مردم سوریه، یمن و عراق توصیه داشتند، او هم دوست داشت جزو کسانی باشد که حرف رهبر را اطاعت کردهاند. میگفت دوست دارم با رفتن به جنگ، آلسعود عصبانی شوند. شهید به
#نماز_اول_وقت خیلی اهمیت میداد و هر جا به مسافرت میرفتیم تا صدای اذان را میشنید توقف میکرد و در مسجد همان محله نماز میخواند و بعد ادامه مسیر میداد. به رعایت حجاب هم توجه و تأکید بسیاری داشت. قبل از اعزامش با هم به کربلا رفتیم، به هر کدام از حرمهای مطهر که میرفتیم، گریه میکرد و میگفت من آمدهام تا امضای قبولی شهادتم را از اهل بیت (علیه السلام) بگیرم.
🍃🌹از کارهای شاخص شهید خدمت به خانواده شهدا بود و با رسیدگی و سرزدن به خانواده شهدا از حال آنها جویا میشد و خاطرات شهدا را جمعآوری میکرد.
🇮🇷
@AXNEVESHTESIYASI