زینب:خانم ڪبیری تورو خدا بگین چی شده؟
خانم ڪبیری: سپیده ڪوچولومون آسمون رفت
زینب:سپیده؟!
چشمامو باز ڪردم سمیه رو دیدم که هی رو صورتم آب میریزه
باباهم دستگاه فشار و به دستم وصل ڪرده و در حال فشار گرفتنه
مامان:الهی بگردم دخترم —چرا اینجوری
شدی .مادر بمیره نبینه این روزارو
مرگ حقه ڪوچیڪ وبزرگم نداره هممون یه روز باید بریم .دیر وزود داره
ولی سوخت وسوز نداره
از جا بلند شدم
من باید برم سپیده رو میخوام برا بار آخر ببینم
سمیه :باشه باشه همه باهم میریم
زهرا:مامان ڪجا ما ڪه تازه اومدیم
مهدی:هیس ساڪت !
زینب:نه شما باشین من خودم برمیگردم
بابا:دخترم الان میریم اگه بلیط بود میگیرم همه باهم میریم
طه:مامان موهاشو برا اون دختره زده بود حالا دختره مرده چی ڪار میکنه؟!😱
سمیه:میشه شما بچه ها چند دقیقه حرف نزنید!