بابا:بیان شما رو ببرم هتل استراحت ڪنید تا خودم برم بلیط بگیرم
مهدی:بابا مایم برمی گردیم
بابا:نه بابا جان شما به تفریحتون برسید منو مادرتون با زینب میریم
سمیه:برا تفریح بعدا فرصت هست میشه انجام داد
بابا:هر جور صلاحه
—رسیدیم هتل .
انگار همه ی صداها و صورت ها رو جز صورت سپیده که دائم به نظرم میرسید ؛
از پشت مه غلیظی می دیدم.
دهنم خشک شده بود چشمام بدون اینڪه مژه بزنم ؛خیره به دیوار اتاق مانده بود