قطعه ۱۲۴رسیدیم تابوت رو گذاشتند روی زمین
من ڪه اینقدر بی تاب بودم ؛یه دفعه آروم شدم .ڪنارش نشستم .
صورتش قشنگ ونورانی شده بود
دندونای سفیدش برق می زد.
دستمو به سرش ڪشیدمو زیر لب گفتم:خداحافظ همین.
سنگ لحد رو گذاشتن و خاک و روش ریختند؛
یه دفعه یخ ڪردم . اون پاره ی آتیشی💥 ڪه از دیشب تو قلبم💔گر گرفته بود ؛خاموش شد.
پاهام بی حس شد .قلبم یخ ڪرد.
هر ڪاری ڪردم بذارن یه ڪمه دیگه ڪنارش بشینم ؛ نذاشتن
بابا دستمو گرفت و سوار ماشین ڪرد