هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
راوی ؛ پدر شهید.. 🌷🍃شب خواب دیدم یکی آمد و به من گفت «حسین» دوست داری پدر شهید شوی؟ من گفتم بدم نمی آید ولی پسرم دو هفته دیگر ازسوریه برمی گردد. از خواب پریدم و به فکر فرو رفتم. به خانواده و خانمش هم در مورد خوابم هیچ چیزی نگفتم. گفتم رویای صادقانه است و از کنار این موضوع گذشتم. 🌷🍃حتی اگر می خواست گریه کند در خلوت خودش اینکار را می کرد. بسیار تودار بود. معصومیت و مظلومیت در نگاهش پیدا بود. یک پسر و یک دختر دیگر دارم اما در بین بچه هایم علی از همه مظلوم تر بود. بسیار حجب و حیا داشت و با وجود اینکه باهم خیلی صمیمی و رفیق بودیم اما گاهی برای بیان و اظهار کردن موضوع یا مسئله ای این حجب و حیا در رفتارش بیشتر نمود پیدا می کرد. همه کسانی که او را می شناختند در خصوص مظلومیت علیرضا اتفاق نظر داشتند. خواهرم می گفت آخرین باری که علی برای خداحافظی منزل ما آمده بود، چهره اش بسیار فرق کرده بود. علی ظاهرا به خانه همه فامیل و آشنا ها سر زده بود و طلب حلالیت کرده بود. 🌷🍃در یک ملاقات خصوصی که خدمت مقام معظم رهبری رسیدیم چند خانواده مدافع حرم نیز حضور داشتند که جداگانه هم با آقا صحبت کردیم. نماز ظهر و عصر را به امامت آقا بجا آوردیم. رفتم پیش آقا، که به من گفتند شما چقدر جوان هستید. گفتم من 20 سال داشتم که ازدواج کردم. آقا گفتند حتما با پسرتان رفیقای خوبی برای هم بودین؟ «گفتم هرجا باهم می رفتیم بهش می گفتم علیرضا داداشمه». به حضرت آقا عرض کردم من توفیق جبهه رفتن را داشتم و پس از شهید شدن دوستانم  خودم هم خیلی دوست داشتم که شهید شوم اما متاسفانه شهادت قسمت ما نشد! من ماندم  و الان با حسرت می بینم که بچه ام از من سبقت گرفت. آقا با شنیدن حرفای من، رو به من و چند خانواده دیگری که خدمتش بودیم فرمودند: «این صبر و تحملی که شما می کنید اجر و پاداشتان کمتر از شهادت نیست. 🌷 @AXNEVESHTESHOHADA