﷽
#داستان_مذهبی
#رمان_مجنون_من_کجایی؟
══🍃💚🍃══════
#قسمت_ششم
حاج آقا کریمی از همرزما و دوستان صمیمی پدرم بود
جانباز و شیمیایی جنگ😐
الانم در حال حاضر از فرماندهان مدافعین حرم هستن
استاد مهدویت منم هستن
ووووو اینکه مسئول معراج الشهدا🌹🍃 هم هستن
البته اینا همش افتخاره
حاج آقا شغل اصلیش قاضی بود
خخخخخخ بطور کامل حاجی رومعروفی کردما😉
- سلام استاد
قبول باشه
قبول حق دخترم
حاضر باش که از هفته آینده حجم کارات شروع میشه
-😳😳😳چه کاری استاد
هم کلاسای مهدویتت شروع میشه
هم اینکه پنجشنبه ساعت ۱۰ صبح معراج الشهدا🌹🍃 باش
جلسه است
-چشم
منور به جمال مهدی زهرا✨
-انشاءالله
ساعت ۱۱ شب🕚 بود و من خوابم نمیبرد
به سمت آلبومی که از عکسای کودکی، نوجوانی، ازدواج پدر و مادرم بود رفتم
صفحه اول و که باز کردم
بابا تو ۳-۴ سالگی بود
دست کشیدم روی عکس
بابا قرار مربی مهدویت بشم😊
بابا پسرت دوروز دیگه از سوریه برمیگرده😍
مداحی بابا مفقودالاثر و گذاشتم و با ورق زدن هر برگ آلبوم شدت اشکام بیشتر میشید😭
تا رسیدم نزدیک سالهای ۷۰
نوزده سال پیش
این عکس اوج حسرت منه
بابا و مامان
حسین دستش تو دست مادر
زینب تو آغوش پدر
مادر هم منو باردار بود😊
تو این عکس مادر منو ۶ماهه بادار بود
دقیقا سه ماه و بیست روز قبل از شهادت🌷 پدر و تولد من
امروز تو حیاط وقتی یسنا خورد زمین سیدجواد سریعتر از زینب به سمتش دوید
اون بغل
چیزی که من یه عمر تو حسرتش بودم
حسرت آغوش پدر 😔
هر وقت خوردم زمین این آغوش حسین بود که پناهگاهم بود
نه آغوش پدر..
📝
#ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ بانو............ش
🇮🇷
@AXNEVESHTESIYASI