🇮🇷 عکس‌نوشتہ‌سیاسی 🇮🇷
خندید و گفت: (دیدی بالاخره به دلت نشستم!) زبانم بند آمده بود، من که همیشه حاضر جواب بودم و پنج تا روی حرفش میگذاشتم و تحویلش میدادم لال شده بودم. خودش جواب خودش را داد: (رفتم مشهد یه دهه متوسل شدم حالا که بله نمی گی امام رضا از توی دلم بیرونت کنه، پاکِ پاک که دیگه به یادت نیوفتم نشسته بودم گوشه رواق که سخنران گفت: اینجا جاییه که میتونن چیزی رو که خیر نیست، خیر کنن و بهتون بدن نظرم عوض شد دو دهه دیگه دخیل بستم که برام خیر بشی!) حالا فهمیدم الکی نبود که یه دفعه نظرم عوض شد انگار دست امام علیه السلام بود و دل من... گزیده ای از کتاب "قصه دلبری" زندگی نامه شهید محمدحسین محمدخانی به روایت همسر 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI