هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
چند خاطره از شهید بزرگوار 🍃🌹سیب‌های‌ کوچه‌ باغ‌؛             به‌ کوچه‌ باغ‌ها که‌ رسیدیم‌ صدای‌ جیک‌ جیک‌ گنجشکان‌ فضا را پر کرده‌بود. نسیم‌ سرد صبحگاهی‌ به‌ آرامی‌ از لابه‌لای‌ شاخه‌ها گذر می‌کرد. یک‌هاله‌ی‌ آبی‌ رنگ‌ در تموّج‌ نور زرد خورشید صبح‌ و سبزی‌ باغ‌ کوچه‌ باغ‌ راپر کرده‌ بود. محمد رضا هم‌ با ما بود. دل‌ سپرده‌ به‌ آوازهای‌ سرد جویبار وسرگرم‌ بازی‌های‌ کودکانه‌. کمی‌ که‌ در کوچه‌ باغ‌ پیش‌ رفتیم‌ چند درخت‌ ازباغ‌ کنار به‌ کوچه‌ باغ‌ سر کشیده‌ بودند، پر از میوه‌های‌ آبدار و شیرین‌ ریخته‌بر زمین‌ کوچه‌ باغ‌. همه‌ بچه‌ها به‌ محض‌ دیدن‌ میوه‌های‌ بر زمین‌ ریخته‌هجوم‌ بردند و هر کسی‌ به‌ اندازه‌ی‌ توان‌ خود از میوه‌ها خورد. محمدرضاهم‌ مثل‌ بقیه‌ به‌ جمع‌ کردن‌ میوه‌ها نشست‌، اما آن‌ چه‌ را که‌ جمع‌ کرد نخوردو روی‌ پرچین‌ باغ‌ گذاشت‌ آن‌ گاه‌ رو به‌ من‌ کرد و گفت‌: «درست‌ نیست‌ ما این‌میوه‌ها را بخوریم‌. صاحبش‌ برای‌ آن‌ها زحمت‌ کشیده‌ و این‌ها حق‌ اوهستند.»             محمدرضا آن‌ روزها کودک‌ بود و من‌ بعدها دانستم‌ که‌ او چه‌ قدر بزرگ‌می‌اندیشیده‌ است‌.   🍃🌹انتخاب‌ راه‌؛             قبل‌ از آن‌ که‌ به‌ سپاه‌ برود پدرم‌ با او گفتگو کرد. پدرم‌ مایل‌ نبود او به‌سپاه‌ برود به‌ او گفت‌: «دوازده‌ سال‌ است‌ برای‌ شما زحمت‌ کشیده‌ام‌ و شمادرس‌ خوانده‌اید. دوازده‌ سال‌ دیگر هم‌ خرجتان‌ می‌کنم‌ تا شما شغل‌ خوبی‌داشته‌ باشید. سپاه‌ حقوق‌ زیادی‌ ندارد و باید همیشه‌ مثل‌ یک‌ سرباز آماده‌ی‌خدمت‌ باشی‌ و استراحتی‌ هم‌ نداشته‌ باشی‌. محمدرضا به‌ آرامی‌ گفت‌: «من‌راه‌ خودم‌ را انتخاب‌ کرده‌ام‌. انقلاب‌ به‌ من‌ نیاز دارد. من‌ به‌ مادیات‌ پشت‌کرده‌ام‌ و حاضرم‌ جانم‌ را فدای‌ انقلاب‌ کنم‌. از شما خواهش‌ می‌کنم‌ مانع‌ من‌نشوید.» پدرم‌ گفت‌: «من‌ مانع‌ اهداف‌ شما نیستم‌ فقط‌ می‌خواستم‌ بگویم‌ راه‌تحصیل‌ شما باز است‌ شما درس‌ بخوانید.» محمدرضا پس‌ از آن‌ به‌ سپاه‌رفت‌ و با شروع‌ جنگ‌ از پدرم‌ برای‌ رفتن‌ به‌ جبهه‌ اجازه‌ خواست‌.   🍃🌹همیشه‌ مرتب‌؛             یک‌ طاقچه‌ در خانه‌ی‌ ما بود که‌ از همه‌ جا مرتب‌تر بود. با وجود آن‌ که‌اشیا و لوازمش‌ بیشتر از جاهای‌ دیگر بود. این‌، طاقچه‌ لوازم‌ محمدرضا بودهمیشه‌ همه‌ چیز مرتب‌ بود. کتاب‌ها سر جای‌ خودش‌ بود دفترهایش‌ هم‌همینطور. هرگز ندیدم‌ لوازم‌ طاقچه‌ به‌ هم‌ ریخته‌ باشد. این‌ نظم‌ درلباس‌هایش‌ هم‌ دیده‌ می‌شد لباس‌ مهمانی‌اش‌ از لباس‌ معمولی‌اش‌ جدا بود ومهمتر از همه‌ این‌ که‌ هیچ‌ وقت‌ لباس‌ را بدون‌ اتو نمی‌پوشید. همیشه‌، مرتب‌بود.