هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
🌹🍃فرازی اززندگینامه شهید از زبان مادرش: در همان روزهای اول تولدش دچار بیماری سختی شد وقتی او را پیش دکتر بردیم دکتر از او قطع امید کرده بود همه می گفتند این بچه جان سالم بدر نمی برد من برایش آش نذری پختم و همه ی امیدم فقط به خدا بود اسم او را خودم و داییم که روحانی بود انتخاب کردیم او در گوشش اذان گفت تا بلاخره خوب شد از همان موقع که به دنیا آمد برایمان خیر داشت و خوش قدم بود چون فرزند اولم بود او را بسیار دوست داشتم او خیلی دلسوز و مهربان بود هر کاری از او می خواستم او انجام می¬داد در زمان کودکیش بیشتر در خانه بازی می کرد اولین روزی که می خواست به مدرسه برود پدرش با او رفت مدرسه را خیلی دوست داشت و با ذوق و شوق فراوان با پدرش راهی شد. او تا مقطع دیپلم در رشته ی ریاضی درس خواند درسش هم خوب بود شب های امتحان با یکی از اقوام در زیر تیر چراغ برق که در کوچه¬مان بود درس می خواند. 🌹🍃 تابستان ها در کشاورزی به پدرش کمک می کرد. به ورزش فوتبال علاقه داشت. خط خیلی خوبی داشت در زمان انقلاب همیشه شعارهای انقلابی را روی مقوا می نوشت. قبل از اینکه به سن تکلیف برسد نماز خواندن را شروع کرد. خیلی با حیا و کم رو بود بیشتر اوقات در نماز جمعه ها حضور داشت. در تظاهرات شرکت می کرد اعلامیه های امام را با پسر خاله ام و دوستانش بین مردم و خانه ها پخش می¬کردند و شب ها با هم قرار می گذاشتند و در کوچه ها روی دیوار شعار می نوشتند که دو بار ساواک آنها را گرفت یک بار وقتی بود که شب های انقلاب بالای پشت بام، الله اکبر می گفت و همسایه ها به ساواک گزارش دادند ساواک هم حسن را برد و سه روز بازداشت کرد. 🌹🍃 از سال 1357 وارد بسیج شد و با دوستانش در کوچه ها نگهبانی می دادند. در سال 1359 به خدمت سربازی اعزام شد و در کردستان مشغول خدمت گردید قبل از اینکه آخرین بار راهی کردستان شود رفت و یک عکس رنگی از خودش گرفت وقتی عکس را آورد گفتم: «چه عکس قشنگی گرفته¬ای» گفت: «این را گرفته ام که وقتی می خواهید جلوی من بیایید دنبال عکس نگردید» آن روز توجهی به حرف حسن نکردم روز آخر داشتم برایش شلوار راحتی می دوختم که دستانم به لرزه افتاد. وقتی حسن وسایلش را جمع کرد و می خواست خداحافظی کند مانند این بود که انگار تکه ی ماه داشت از جلوی من می گذشت و به دلم افتاده بود که دیگر باز نمی گردد لحظه ای بغلش کردم ولی چون زیاد ناراحت نشود به او چیزی نگفتم و خداحافظی کردیم. بعد از رفتنش بعد از 3 – 4 ماه زنگ زد مغازه ی برادرم با او حرف زدم قرار بود چند روز دیگر به مرخصی برگردد که شهید شد. 🌹🍃شهید مدافع وطن حسن شیخ در حین ماموریت هنگام خنثی سازی بمب در جاده سنندج کرمانشاه به درجه شهادت نائل گردید.