🍃🌹شهید حنیف بهبودی، سال ۱۳۴۶ش در یک خانواده مذهبی چشم به جهان هستی گشود و دوران تحصیل را تا اخذ مدرک دیپلم سپری کرد. مادر شهید می گوید: «حنیف یار و یاور همیشگی ام بود. من پدرم را در سن سه سالگی از دست داده بودم و پسرم حنیف و فرزند شهید دیگرم (عباس) بودند که این خلأ عاطفی را برای من پر می کردند؛ وقتی به این شهدا نگاه می کردم، احساس این که پدرم را از دست داده ام، نداشتم.» یکی از خصوصیات اخلاقی شهید بهبودی این بود که به سالخوردگان بسیار اهمیت می داد، سعی می کرد به هر نحوی که شده به آن ها کمک کند و روابط بسیار دوستانه و صمیمانه ای نیز با همسایگان و اقوام برقرار کرده بود. مادر شهید می گوید: «وقتی حنیف سر نماز می ایستاد، بسیار گریه می کرد. روزی متوجه گریستن بیش از حد شهید شدم، خود را به حیاط منزل رساندم و دستانم را به طرف آسمان بلند کردم و گفتم خدایا فرزندم هرچه می خواهد به وی عطا کن و وقتی که از خودش پرسیدم که پسرم از خدا چه می خواهی که این قدر ناله می کنی؟ شهید فرمودند: مادرجان! من از خداوند می خواهم که مرا به هدف والای خود برساند که آن هم شهادت در راه خداست...»
🍃🌹حنیف وقتی به جبهه رهسپار می شد، به دوستشان گفت که «من به شهادت خواهم رسید و شما با همین [لباس] رزم که تنم است مرا شناسایی خواهید نمود» که دقیقاً همین طور هم شد. زمانی که حنیف به فیض عظمای شهادت نائل آمد، پیکر پاکش را به کاظمین عراق منتقل کردند؛ یکی از دوستان شهید بهبودی که بسیار با او صمیمی بود، به کاظمین رفت و از روی همان لباس رزم، پیکر مطهرش را شناسایی کرد.