هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
🍃🌹زندگینامه شهید عباس لیراوی🌹🍃 🍃🌹شهید عباس لیراوی فرزند محمد در روستای گربه‌ای به دنیا آمد و به سن هفت سالگی که رسید قدم به مدرسه گذاشت و دوران ابتدایی را در دبستان شرف روستای گربه ای گذراند و دو سال در مدرسه راهنمایی گاو زرد درس خواند و مدرک دوم راهنمایی را گرفت و چون پدرش نمی‌توانست زندگی فرزندان کوچک سالش را تامین کند عباس ناچار ترک تحصیل نمود و در پی کار شتافت و چون عباس به سن پانزده سالگی رسید تشخیص داد که امریکای جنایت کار صدام کافر را وادار نموده و بر علیه اسلام قیام نماید و هر روز برادران دینی او را به خاک و خون می‌غلتاند ، عباس برادران و خواهران شیر خوار را گذاشت و به جبهه جنگ شتافت و هم دوش با برادران دینی خودش جنگید عباس به مدت سه ماه در جبهه بر علیه صدامیان کافر حضور داشت و در این مدت دو بار به مرخصی آمده و بار آخر که میرفت به پدر و مادرش گفته بود که من خواب دیده‌ام شهید می شوم و آخرین بار است مرا می‌بینید و بیا مادر شیرت را حلالم کن و حتی مادرش به او گفته بود که عباس جان فرزند عزیزم من بدون تو نمیتوانم زندگی کنم در جواب به مادرش گفته بود که مادر من دو بار خواب دیده‌ام که شهید می‌شوم و ای کاش که شهید بشدم و این بار که می خواست به جبهه برود مادرش به او گفته بود که عباس جان برایم نامه بفرست در جواب به مادرش گفته بود که مادر جان دیگر نامه من نمی‌آید و من تا شهید نشوم بر نمی گردم. 🍃🌹 عباس در جبهه از لحاظ روحی تغییر تحول عجیبی پیدا کرده بود و بعد از آن بود که خبر شهادتش را آوردند.شهید در مدت مرخصی به ماه‌ها نصیحت میکرد و بی ارزشی دنیا را برای ما ثابت می‌کرد و یک حالت روحی و اخلاقی عجیبی داشت در منزل ، خیلی مهربان و با لبخند بر دهان صحبت می کرد و فکر و ذکرش در جبهه و دعا برای امام بود . خداوند این هدیه را نصیب ما کرده و ما هم راضی هستیم امیدوارم که خداوند بپذیرد . روحش شاد و راهش پر رهرو باد🌹🍃