✳️ مادر حضرت مهتاب تو هستی بانو! آمدم سمت حرم، سمت شفاعت با تو دست‌برسینه نشستم به زیارت با تو چادرت را بتکان، شرح روایت با تو اشک باریدم و بارید حقیقت با تو مادر حضرت مهتاب، تو هستی بانو! مثل آیینه، ترک خورده، شکستی بانو! شب، از اعجاز حضور تو منوّر باشد دشت‌ها، در نفست پاک و معطر باشد چشم‌ها، در دل صد رود شناور باشد باز هم قصه ناخواندهٔ مادر باشد روضه‌های جگر توست که در جریان است دست‌های پسر توست که در جریان است دوسه خط روضه بخوان، حضرت باران! روضه سوره در سوره بخوان، آیه قرآن، روضه آتشِ زخم بزن، باز بسوزان، روضه با گریزی برسان داغ فراوان، روضه بیرق اشک شما بود، علم شد به زمین دست‌های پسرت آه، قلم شد به زمین گفت ارباب: «برو آب بیاور، سقا!» پیش چشمان همه، تاب بیاور سقا! جرعه از جرعه مهتاب بیاور، سقا! با دو چشمت غزلی ناب بیاور، سقا! رفت تا آب... ولی آب شد از بی‌آبی خیمه‌ها سوخت در آن معرکهٔ بی‌تابی ساقی این‌بار، به پیمانه دو ساغر کرد و مشک را بر نفس نخل شناور کرد و یاد لب‌های ترک‌خورده اصغر کرد و گفت: «لا حول و لا قوةَ...» باور کرد و موج بر موج کشیده است به دریا عباس شاه شمشادقدان، حضرت سقا، عباس اسب می‌آمد و در عرش طنین افتاده مشک بارید که ساقی به زمین افتاده آن علمدار رشید است، چنین افتاده گفت: آری، پسرِ ام‌ّبنین افتاده! پیر پیمانه‌کش، از درد تمنا می‌کرد او نمی‌دیدش و از دور «خدایا» می‌کرد تا رسید از تب میدان، کمرش درد گرفت آمد از معرکه بی‌جان، کمرش درد گرفت زیر لب سوره انسان، کمرش درد گرفت دید تا ساقی طفلان، کمرش درد گرفت چشم با تیر گره خورده و خون می‌بارد علم عشق زمین خورده و خون می‌بارد اشک از چشمه خورشید حرم ریخته بود چشم و تیر و علم و مشک، به غم ریخته بود حضرت فاطمه از داغ، به‌هم ریخته بود نوحه در حنجره روضه، دو دم ریخته بود اصغرا! گر ز عطش تشنه و بی‌تاب شدی به روی دست پدر، خوب تو سیراب شدی @Ab_o_Atash