✳️
گزارش
گرِتا گاربوی عزیز! امیدوارم شما مرا در فیلم مستند و خبری اخیر آشوب دیترویت، که در آن سر من شکست، دیده باشید. من هرگز در کمپانی فورد کار نکرده بودم. روزی یکی از دوستانم خبر اعتصاب را به من داد. خوب، من هم آنروز کاری نداشتم که انجام بدهم. بنابراین با او راه افتادم، و رفتیم به طرف صحنه آشوب و داخل گروه کوچکی ایستادیم و شروع کردیم به صحبت از هر دری. حرفهای نسبتاً تندی را که زده میشد میشنیدم، اما من علاقهای به گوشدادن به این حرفها نداشتم؛
اصلاً فکر نمیکردیم که حادثهای در شرف وقوع است. وقتی که دیدم از اتومبیلها فیلم تهیه میشود، به نظرم رسید خب، الآن بهترین فرصت برای ظاهرشدن من در فیلم که همیشه آرزویش را داشتم دست داده، لذا شروع کردم به پرسهزدن در همان دوروبر، و منتظر برای امتحان اقبالم. من همیشه میدانستم که قیافهام طوری است که به درد فیلم میخورد و در پردهٔ سینما زیبا به نظر خواهد رسید. از این کار، بسیار راضی بودم، گرچه حادثه کوچکی یک هفته تمام روانه بیمارستانم کرد!
به محض اینکه مرخص شدم، به تماشاخانه کوچکی که در همسایگیام قرار داشت رفتم و فهمیدم که فیلم مستندی که در صحنهای از آن، من ظاهر شده بودم را نمایش میدهند. از اینرو، برای دیدن قیافه خودم به تماشاخانه رفتم. عظیم بود، با شکوه بود! اگر خوب به فیلم دقت کرده باشید، مرا به یاد میآورید، چون در فیلم، من همان مرد جوانی هستم که با چمدان فاستونی کوچک آبی، موقعی که دویدن و فرار شروع میشود، کلاهش از سرش میافتد. یادتان میآید؟ در همان لحظه، سه یا چهار بار به طرف دوربین برگشتم تا قیافهام در فیلم بیفتد و فکر میکنم که شما خندهام را دیدهاید. میخواستم ببینم خندهام در فیلم چهطور به نظر میرسد، و اگر اغراق نکرده باشم، به قدر کافی زیبا افتادهام...
#ویلیام_سارویان
#گرتا_گاربوی_عزیز
#علی_خورشیددوست
کتاب سروش، مجموعه داستانهای کوتاه
(چاپ اول، تهران: انتشارات صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، ۱۳۶۸)
صفحات ۱۹۹ و ۲۰۰.
@Ab_o_Atash