فیش حقوقی یک نماینده سرشناس مجلس «حبیب‌الله نوبخت که از مخالفان مدرس بود و حتی مدرس در مجلس به اعتبارنامهٔ وی رأی مخالف داد، می‌گوید: «مدرس مردی کریم و بخشنده بود و همیشه جماعتی گدا و مداح و دعاگو به گرد خانه‌اش طواف می‌کردند. عادتش بر این بود که در خانه شب‌کلاهی به سر داشت. یک روز که کیسه‌اش تهی بود، گدایی به سماجت دامنش را گرفته بود و رها نمی‌کرد، مدرس دست برد و شب‌کلاه را از سر برگرفت و پیش آن گدا افکند. شب‌کلاهش قلمکار کهنه‌ای بود، مرد شبکلاه را از این‌رو به آن رو کرد و سبک گرفت؛ می‌خواست سخنی به انکار بگوید که یکی از مریدان آن‌مرحوم چنان‌چون بازی که خود را بر شکار افکند از جا پرید و شب‌کلاه را از دست گدا برکشید و بوسید و به‌جای آن یک اسکناس صدتومانی به دستش داد. گدا تازه فهمید که آن کلاه چه کالای گرانبهایی است، فریاد برآورد که نمی‌دهم، نمی‌دهم. چند نفر بازاری که با آن مرید یار و مددکار بودند، دست کرم برگشادند مبلغی به او دادند و آن گدا ۲۶۰ تومان جمع کرد، ولی غبن داشت و می‌گفت ۳۰۰ تومان می‌خواهد.» نوه شهید مدرس از قول مادرش نقل می‌کند: «هر زمان آقا از مجلس برمی‌گشت می‌دیدم یکی از لباس‌هایش نیست ـ یا عبا یا لباده یا پیراهن ـ وقتی از او علت را می‌پرسیدم می‌گفت: در راه فقیر و برهنه‌ای را دیدم و لباس خود را که مورد نیاز او بوده از تن درآوردم و به او بخشیدم. روزی به او اظهار کردم که پدر! اجازه بدهید ده بیست ذرع کرباس در خانه داشته باشیم که بتوانیم در چنین مواقعی فوری برایتان تکه لباسی را که بخشیده‌اید تهیه کنیم. ایشان پاسخ داد: ممکن است دیگری به کرباسی که ما ذخیره می‌کنیم نیاز پیدا کند. به همان مقدار که برای یک پیراهن یا قبا یا شلوار لازم است تهیه کنید. روزی که آقا هیچ چیز برای بخشیدن نداشت گفت: این دیگ آشپزخانه را بگذارید مغازه مشهدی‌عبدالکریم و پول بگیرید و به او بدهید. من گفتم: آقا! بجز این دیگ چیز دیگری برای پختن غذا نداریم، گفت: اشکالی ندارد.» مرحوم مدرس نه تنها در دوران وکالت بلکه هنگامی که در اصفهان در اوج فقر و تنگدستی دوران طلبگی را می‌گذراند و مخارج خود را از راه کارگری تأمین می‌کرد و اندک درآمدی بیش نداشت، با این حال در آن مواقع هم دستی باز و گشاده داشت. یکی از نویسندگان جریانی را از قول یکی از طلاب مدرسه «جدهٔ کوچک» اصفهان نقل می‌کند: «یک‌بار که شهریه طلاب دیر رسیده بود، وضع طلاب خوب نبود و عده‌ای گرسنه بودند. طلبه‌ای به نزد مدرس آمد. مدرس به او یک پول داد و گفت برو نان بخر. طلبه دیگری آمد و مدرس پولی دیگر برای خرید نان به او داد. من تعجب کردم و گفتم: مدرس! هنوز که شهریه نرسیده پس تو پول از کجا آورده‌ای؟ مدرس جواب داد: مگر «مرد» هم بی‌پول می‌شود؟ امشب بیا منزل تا به تو نشان دهم که پول از کجا می‌آورم. شب رفتم منزل مدرس. صبح زود از خواب بلند شدیم، پس از خواندن نماز، مدرس طناب و سطلی برداشت و در کوچه راه افتادیم. مدرس فریاد می‌زد: «آب می‌کشیم، آب می‌کشیم.» خلاصه در خانه‌ای مشغول کار شدیم، پس از اتمام کار، مدرس سه پول مزد گرفت. آنگاه رو به من کرد و گفت:‌ با این سه پول، هم می‌توانم خودم نان بخورم و هم به دو طلبه کمک کنم.» [بخشی از یک پژوهش بلند] ۱۱ آذرماه ۱۳۶۹ صفحه ۶. @Ab_o_Atash