✳️ این آخوند پایم را به مسجد باز کرد... ـ آخ گفتید قیدارخان! خیلی خوشم آمد… من که زیاد پام به مسجد باز نشده بود، پیش از شما. اما از این آخوند خیلی خوشم آمد… نمازش کلاً این‌قدر طول نکشید که لیلاند را ببرم تا شوش و بفروشم. تو بعضی از این مسجدها، سر‍ دو رکعت نماز، لیلاند را می‌بری و می‌فروشی و بعد تبدیلِ به احسنتش می‌کنی و خاورِ نو می‌گیری و می‌آیی گاراژ و بار می‌زنی و می‌روی غذاخوریِ خلیل و بعد هم می‌رسی به سینه‌کشیِ زالیانِ بروجرد و… خلاصه کامیون تو راه خراب می‌شود و می‌تپد تو گل و می‌نشینی قهوه‌خانه به اتول‌های دیگر بسپری که زنگ بزنند به گاراژ قیدار و هنوز رکعتِ اولی… قیدار شکمش بالا و پایین می‌رود. می‌زند روی رانِ صفدر. ـ بس است دیگر، خدا خفه‌ات کند… صفحه ۹۲. @Ab_o_Atash