مادر شهید می گوید: خداوند خودش وقتی میگیرد، صبرش را هم میدهد. روزی که پسرم شهید شد، خواب شهادتش را دیدم. سال 61 که 20 ساله بود، شهید شد و به عنوان بسیجی به جبهه ها رفته بود. یک سال نیز مانده بود که درسش به اتمام برسد، حسابداری میخواند و در درس ریاضی قوی بود، شجاع، زرنگ و قرآن و نمازش هرگز ترک نمیشد. وقتی می خواست به جبهه برود به گفتم : نرو،بابا نداری. گفت: بابا ندارم، خدا را که دارم. در اولین عملیاتی که شرکت کرد در روز عید غدیر به شهادت رسید و در روز شهادت حضرت زهرا(س) به خاک سپرده شد. وصیت کرده بود که اگر شهید شدم برای من گریه نکن و به یاد حضرت زهرا(س) گریه کن. من هم به وصیتش عمل کردم و هرگز برای پسرم گریه نکردم. زمانی که به مکه رفته بودم، گریه کردم و ظهر آن روز خواب حضرت فاطمه(س) را دیدم و بعد از آن دلم محکمتر شد و به خودم گفتم برای چه گریه کنم، این همه جوان میرود پسر من هم مثل اینها."