زمانی که پیکر سید حسن مفقود بود، مادرم خواب دید حسن درحالیکه لباس سفید بر تن دارد، روی ویلچر به خانه آمده است. شال سبزی روی دوشش انداخته بوده و به مادر میگفته؛ حسن تو چرا روی ویلچر نشستهای؟! حسن در جواب میگوید: گریه نکن مادر مگر نمیخواستی برگردم؟! مادرم میرود حسن را در آغوش بگیرد شال سبز را کنار میزند و میبیند یک دست حسن قطع شده است. فریاد میکشد و میگوید دست تو هم مانند جدت حضرت ابوالفضل (ع) قطع شده است. من و مادرم بارها حسن را در خواب دیدهایم که به ما پیام میداد من نمردهام و زندهام، بی قراری نکنید.
خانم موسوی در پایان گفت: پدر و مادرم در ابتدا با جهاد سید حسن در سوریه مخالف بودند، اما اکنون از شهادت پسرشان، بسیار خوشحال و راضی هستند و به او افتخار میکنند؛ والدینم سید حسن را فرزند آخرت خود میدانند.