الحقنی بالصالحین«یرتجی»
مادر شهید عباس زرگری ادامه می‌دهد: عباس به من گفته بود وقتی که در قم نیست، صحبت هایم را روی نوار کاس
رفتار عباس با من جور دیگری بود و انس و علاقه خاصی به هم داشتیم و دردودل می‌کردیم. وقتی می‌خواست برود گفتم دو سال تبلیغ رفتی، دو سال هم خدمت رفتی، دیگر لازم نیست بروی! می‌گفت: آن‌هایی که زن و بچه دارند، می‌روند جبهه، چرا من که مجردم نروم؟! کف پاهایم را می‌بوسید و می‌گفت: تا خودت راضی نشوی و ساکم را نبندی نمی‌روم! من هم که علاقه و انگیزه شدید او را برای حضور در جبهه دیدم و حس کردم اینطوری اذیت می‌شود، راضی شدم و ساکش را بستم. موقع خداحافظی پیشانی من را بوسید و گفت: شما امکان دارد که یک بار دیگر مرا ببوسید، ولی من شاید نتوانم دیگر شما را ببوسم!