رهبر عکس شهید وهانج رشیدپور را میخواهند و مادر با دیدن عکس، زیر لب جملاتی میگوید و بغض میکند. برادر شهید میگوید برادرم بعد از قطعنامه در فکه شهید شد. آقا میگویند: «خدا لعنتشان کند. بعد از اینکه جنگ تمام شد و ما هم قطعنامه را قبول کردیم، اینها حمله کردند. من هم بلند شدم رفتم جبهه.» و برادر شهید بلند میگوید «بله، یادم هست».
آقا حرفشان را ادامه میدهند: «خدا انشاءالله بهخاطر این رنجی که کشیدید، به شما اجر بدهد. خدا انشاءالله این جوان عزیز شما را با حضرت مسیح محشور کند؛ با اولیایش محشور کند. اینها فداکاری و مجاهدت کردند. فداکاری و مجاهدت پیش خدا ارزش دارد. اینها این ارزش را آفریدند. و این را هم شما بدانید! اگر امروز من، شما، دیگران، در یک محیط امنی داریم زندگی میکنیم، به برکت کار اینها است. اگر اینها در خانه میماندند...» و با حالت خاصی ادامه میدهند: «مثل بعضی بیغیرتها و بیخیالهایی که در خانه ماندند و نرفتند، امروز ما این امنیّت را نداشتیم.» برادر شهید خیلی خونسرد و خودمانی، بین هر جملهی آقا کلمهای میگوید؛ حالا یا خطاب به آقا یا خطاب به اطرافیان.
رهبر انقلاب برای سلامتی مادر دعا میکنند و مادر در ازای هر دعای ایشان، یک جواب میدهد: «سلامت باشید... خدا بهتون عمر بده... خدا بچههاتون رو براتون نگه داره...» و انگار که دوباره یاد پسر خودش افتاده باشد، گریه میکند و بین گریه میگوید «هیچ وقت یادم نمیره.»