اوائل ماه ربيع 6 عدد جعبه شيريني ، عطر و تسبيح و مهر و جانماز میخرد آماده و مهيا میشود ، در جواب مادر که به او گفته بود : «مادر تو كه پول زيادي نداري، از اين خرجها مي كني! فردا زن مي خواهي»، خانه مي خواهي، بعد با آرامش و لبخند شيرين جواب او را با اين يك بيت شعر مي دهد : «شما با خانمان خود بمانيد كه ما بي خانمان بوديم و رفتيم بعد گفته بود : در منطقه قرار است جشن ميلاد پيغمبر اكرم (ص) را داشته باشيم و به خاطر مراسم جشن اين وسايل را خريده ام. حالات عجيبي داشت، خلاصه خداحافظي میکند و حرف آخرش را به مادر می گوید : «مادر به خدا مي سپارمت»