تاده روزحسین کسالت شدیدداشت وبعدازبهبودی چندروز به دنبال کاربودتااینکه دریک کیف سازی درمیدان شهرری نزدحاج محمودقربانی؛مشغول به کارشد.خیلی زودکیف سازی رویادگرفت.حاج محمودازکارورفتارحسین خیلی راضی بودبااینکه ۱۴سال بیشترنداشت حقوقش خوب بودوکلّ آن راخرج منزل میکرد.درآن سالهااوضاع اقتصادی مااصلاخوب نبود.ازیک طرف بخاطرجابجایی ازنجف به ایران وازطرف دیگرپدرم شلغش که قنادی بودراازدست داده بودوسرمایه ای نداشت وازطرف دیگروام سنگین برداشته بودیم برای خریدمنزل که قسط آن زیادبود.همه اینهاباعث شدکه حسین حقوق هرماهش روکه ۳۰۰۰تومن بودروبین همه اعضاءخانواده تقسیم کند.ازپدرومادرگرفته تاخواهران وبرادران کوچکترازخودش کمک میکرد.حسین حدودابعدازیکسال کارکردن به سن تکلیف رسید.یک روزدیدیم شیرینی گردوئی ونارگیلی خریده ؛بادوچرخه رفته بازارشوش ویک صندوق سیب سرخ گرفته .یک جعبه اناردرجه یک که خیلی عاشقش بودوکمی آجیل(حسین خیلی اناردوست داشت وانارخوردنش معروف بود)وهمه مانده بودیم که چه خبره؟!!!
گفت:امروزمن به سن تکلیف رسیدم ومیخواهم جشن تکلیف بگیرم .ماهمه خندیدیم 😅چون آن زمان اصلاجشن تکلیف مرسوم نبودوبرای هیچ کدوم ازبچه هااتفاق نیفتاده بود.مااولین باراززبان حسین شنیدیم که برای خودش جشن تکلیف میگرفت .اون شب خیلی خوش گذشت ...خواهرش تعریف میکندکه فرداصبح که برای نمازبلندشدم دیدم حسین درحال نمازخواندن بود.