از لسان خواهر شهید 👇 👇 سال 1350 پس از دست دادن مادرمان بدلیل ازدواج مجدد پدرم و ناتوانی مالی‌اش برای نگهداری فرزندانش، ابتدا من که آن موقع چهار سالم بود به سازمان نگهداری کودکان و نوجوانان بهزیستی شهرستان آمل تحویل داده شدم و پس از شش ماه سیف‌الله دو ساله به جمع ما پیوست. پنج خواهر و برادر که سیف‌الله سومین فرزند بود، برادر بزرگم پیش پدرم ماند، دو برادر و خواهرم نیز بدلیل سن پایین‌شان به سرپرستی دو خانواده درآمدند و من و سیف‌الله تحت حمایت بهزیستی قرار گرفتیم. شهید بدلیل سن کوچک و بی‌پناهی‌اش به من روی آورد و تمام تنهایی‌اش را با وابستگی به من تامین می‌کرد. سیف‌الله و من به مدت هفت سال در بهزیستی آمل زندگی کردیم سپس به بهزیستی مشهد انتقال یافتیم و طی این سال‌ها یک بار هیچ خانواده‌ و بستگانی به دیدن ما نیامدند. در واقع شهید تا زمان قید حیاتشان برادر و خواهر خود ندیده بود. در پرورشگاه بهزیستی مشهد به مدت یک سال نگهداری شدیم که براساس یک تصمیم‌گیری دختران را به پرورشگاه تهران انتقال دادند و پسران را به تربیت‌حیدریه که شهید سیف‌الله نیز به همراه آنها بود.