نحوه ی شهادت:
دو نـفـر از مردم جبع براي مرافعه و محاكمه به شهيد ثاني مراجعه كردند او نيز طبق موازين ديني و ضوابط شرعي، دعوي را فيصله داد. طبيعي است در مرافعات، هر دو طرف منتفع نيستند، نـتـيجه به نفع يكي از طرفين و به ضرر ديگري فيصله يافت.
شخص محكوم از اين داوري به خشم آمد و نزد قاضي صيدا رفت و از او سعايت كرد كه شهيد ثاني👈 رافضي و شيعه👉 است.
قاضي جريان را بـه سـلـطـان سـلـيـم اطـلاع داد. از طرف او براي دستگير كردن شهيد، شخصي مامور شد در پـيگيري اين ماموريت او وارد جبع شد، از مردم شهر سراغ شهيد را مي گرفت، به او گفتند كه در شهر نيست.
شـهـيد ثاني اصولاً به علت محيط ناسالم و جو آلوده مردم زمان، غالباً عزلت اختيار مي كرد و فقط براي اقامه نماز صبح به مسجد مي رفت و اكثر اوقات با حالتي آميخته به بيم و هراس به سر مي برد و خـويـشـتـن را از منافقان پنهان مي كرد و غالبا به تنهايي سرگرم تحقيق و مطالعه و تاليف بود. هـمزمان با ورود مامور كذايي، استاد در انگورستان خود سرگرم تاليف كتاب بوده است اين مامور موفق به دستگيري او نشد، چون به خاطر شهيد گذشت كه به سفر حج برود مقدمات سفر مكه را آماده ساخت و در محملي كه با روپوش بود نشست تا كسي او را نبيند و نشناسد.
قـاضي صيدا به سلطان روم (عثماني) نامه اي نوشت كه در بلاد شام (سوريه) مردي عالم زندگي مي كند كه بدعت گزار و بيرون از مذاهب چهارگانه اهل سنت و دست اندر كار نشر و تبليغ عقائد خـود مي باشد. سلطان سليم شخصي به نام رستم پاشا را كه وزير او بود، براي دستگيري شهيد مامور ساخت و گفت بايد او را زنده دستگير كني تا با دانشمندان استانبول (قسطنطنيه) مباحثه كند و از عقائد او تفتيش شود تا سرانجام از مذهب و آئين او مطلع گردند.
رستم پاشا به جبع آمد و از شـهيد پرس و جو كرد به او گفتند كه به سفر حج رفته است. اين مامور در اثنا راه مكه به شهيد ثاني رسيد و او را دستگير كرد. شهيد ثاني به او گفت: به من مهلت ده تا سفر حج را به انجام رسانم و من فرار نمي كنم و مناسك حج را زير نظر و مراقبت تو انجام مي دهم. پس از انجام مناسك به هر صورتي كه دلخواه توست با من عمل كن.
رسـتم پاشا راضي شد كه شهيد ثاني مراسم حج را برگزار كند و پس از پايان مراسم حج، شهيد را بـه روم (عـثـمـانـي) بـرد آنگاه كه او را وارد كشور عثماني نمود، در راه به شخصي برخوردند آن شخص از مامور سؤال كرد كه اين مرد كيست؟
گفت ازدانشمندان شيعه اماميه است كه بر حسب ماموريت او را نزد سلطان مي برم آن شخص گفت: تو درباره اين مرد در اثنا راه كوتاهي كرده و او را آزار رسـانـده اي، مـمـكـن اسـت در حضور سلطان از تو شكايت كند و دوستان و ياران او نيز به حـمـايـت و دفاع از وي برخيزند و براي تو موجبات ناراحتي و احيانا قتل فراهم كنند. صلاح در اين است كه در همين جا سرش را از بدن جدا كني و سر بريده او را نزد سلطان ببري. اين مرد فرومايه و پـسـت فـطـرت
👈 در كنار دريا استاد بزرگوار را شهيد كرد.
⚠آنگاه سر بريده او را حضور سلطان آورد سلطان بر او برآشفت و سخت او را مورد توبيخ قرارداد و به وي گفت: من تو را مامور ساخته بودم كه او را زنده بياوري، بنابراين به چه مجوزي او را كشتي؟
⚠مـدت سه روز جسد او بر روي زمين ماند و كسي او را دفن نكرد.
⚠سرانجام جسد شريف او را به دريا افـكـندند.