پدرشوهرم هرچند شاه‌دوست بود و خیلی هم روی این مسائل تعصب نشان می‌داد، اما نمازش را می‌خواند و به مال حلال اعتقاد داشت. یک بار خودش تعریف می‌کرد که، چون رئیس نظام وظیفه بود، خیلی‌ها برای معاف شدن فرزندانشان به او رشوه می‌دادند. می‌گفت: من هیچ‌وقت هیچ‌کدام از این هدایا را قبول نکردم جز یک جلد کلام الله مجید را. هیچ وقت هم از قدرتم برای معاف کردن کسی استفاده نکردم جز سرباز‌هایی که از خانواده‌های فقیر بودند و می‌خواستم با معاف کردنشان بروند و کمک حال خانواده‌هایشان بشوند. بهرام هم آنطور که مادرش تعریف می‌کرد در کودکی بسیار دل‌رحم بود و به گماشته‌های پدرش کمک می‌کرد. مادرش می‌گفت، چون بهرام شاه‌نوه خانواده بود، موقع غذا اول بشقاب او را می‌کشیدیم و می‌فرستادیم تا در اتاقش بخورد. بعد که به بهرام سر می‌زدم می‌فهمیدم غذا را به سرباز‌های گماشته داده و وانمود می‌کند که غذا خورده است. گاهی هم از پول توجیبی خودش به سرباز‌ها می‌داد و آن‌ها را می‌فرستاد مرخصی تا به خانواده‌هایشان سر بزنند.