آن زمان بحث ترور متوجه خانواده پاسدار‌ها هم می‌شد. یک مقطعی هم من و پسرمان حامد محافظ داشتیم و هم خود بهرام. مرتب تهدید می‌شدیم. گاهی زنگ خانه را می‌زدند و می‌گفتند همسرتان را کشتیم. یا اینکه به‌زودی او را ترور می‌کنیم. ما طی این چهار سال ۹ بار اسباب‌کشی کردیم و جا‌به‌جا شدیم. خیلی از مواقع هم به خاطر تهدید‌ها و احتمال ترور، مجبور می‌شدیم شبانه یا به خانه اقوام بریم یا مسافرت کوتاهی داشته باشیم. در یک مقطع وقتی همسرم به محل کارش می‌رفت، در را به روی من قفل می‌کرد تا مبادا به هر دلیلی از خانه خارج بشوم و اتفاقی بیفتد. یک بار منافقین به طرف من و پسرمان حامد که آن موقع خیلی کوچک بود تیراندازی کردند. سریع به داخل یک نانوایی دویدم و شاطر من و پسرم را مخفی کرد. آن موقع بهرام یک اسلحه ژ. ۳ پشت پنجره آشپزخانه نصب کرده بود و یک کلت هم همیشه در خانه بود که در نبودش اگر اتفاقی افتاد از آن‌ها استفاده کنم.