در گردان حضرت رسول(ص) بودیم در شلمچه, کربلای ۵. گردان را باز سازى كردند از گردان هفتاد نفر بيشتر باقى نمانده بود بعد از تكميل شدن گردان اينبار به فرماندهى حاج سجادى از پادگان معاد به شلمچه رفتيم.
اتش بسيار سنگين بود عراق قصد داشت زمين را به اسمان بدوزد. هوا هم سرد بود، توى عالم خودمان نشسته بوديم كه دو نفر خندان و بشاش در حالى كه بلند بلند سلام عليك ميكردند و به بچه ها دست مي دادند به سمت اخر كانال حركت ميكردند. قيافشان را كه ديدم و از احوال پرسيشان روحيه و جان تازه ايى گرفتم.
استوار بودند و نترس . شايد به خاطر همين باشد كه بعد اين همه سال ادمى را كه براى دقايقى براى اولين بار ديدم صورت و نامش در ذهنم حك شده گويى كه همين ديروز بود.
نهايتا از كانال پاى در جاده شهادت نهادند. تنها چند دقيقه بعد از خارج شدن ازكانال يكى از ان دو نفر برگشت مرتب مي گفت: كمك كنيد مهندس تركش خورده!
من و يدالله فهندژ بلند شديم بريم كمك. حاجى سجادى فرياد زد زود برگرديد. با اون مرد رفتيم خيلى نگران بود. تا برسيم گفت ايشون اقاى مهندس بهجت حقيقى رئيس محيط زيست استان فارس است!
فهميدم با مرد بزرگى طرفيم مردى كه توانسته قيد رياست يك أداره عريض و طويل با همه جذابيتش رو بزنه، دور پست و مديريت پول و قدرت رو خط بكشه بياد وسط دود و اتش و خون سر بلند بشه برا هميشه.
تو تاريخ مردمى كه حاضر نشدن يه وجب از خاكشون رو تسليم يك هرزه مريض كنند شايد امروز بيشتر كار اين مرد به چشم مياد. مهندس رو به كنار جاده اورديم تا ماشين هاى عبورى ببرنش كارى از دستمون ساخته نبود. شديدا زخمى بود اون و همراهشو به خدا سپرديم و برگشتيم داخل كانال…