از دوستانش شنیدم که در منطقه لاذقیه یک روستای شیعه‌نشین در محاصره تکفیری‌ها بوده و اوضاعش آنقدر وخیم بوده که حتی خود نظامی‌های سوری برای آزادی آنجا پیشقدم نمی‌شدند اما حامد و چند نفر ازدوستانش داوطلبانه برای دفاع ازمردم مظلوم ومسلمان آنجا به آن روستا می‌روند. خوشبختانه چون حامد متخصص توپ وموشک بود، توانسته بودند ضربه‌های مهلکی به تکفیری‌ها بزنند و آنها را تا اندازه ای عقب برانند. اما آنها حامد را شناسایی کرده بودند و بالاخره 23 اردیبهشت او را از چهارطرف غافلگیر کرده و زده بودند. حامد از همان روز به کما رفت. » از بی بی زینب برای خودم و مادرش صبر خواستم  وقتی سوریه رفتم اول به عیادت حامد رفتم و او را با تنی مجروح روی تخت بیمارستان دیدم؛ سپس مرا به حرم حضرت زینب(س) و حضرت رقیه (س) بردند؛ پس از زیارات آن بانوان بزرگوار از حضرت زینب خواستم همان طور که در صحرای کربلا دلت بی تاب بود و اباعبدالله(ع) دست بر سینه ات گذاشت و قرار گرفتی، همان گونه به من و مادرش آرام و قرار عنایت کن و به ما صبر بده همان طور که خداوند به شما صبر داد. گفتم اگر قرار است حامد با این وضعیت که چشمان و دستانش را از دست داده و سراسر بدنش ترکش است، زنده بماند باید بگویم هرچه از دوست رسد نیکوست و من و مادرش تا آخر عمر نوکری و کنیزی اش را می کنیم به او می رسیم و مراقبت می کنیم. اما اگر قرار است شهید شود این قربانی را از ما قبول کن. شاید عده ای  به شما شماتت کنند که چرا پسر جوانت را به یک مملکت غریبه فرستادی که آخر هم کشته شود؛ شما را چه به کشور سوریه؟! آنجا هم که ایران نبود بگویید می روند تا از خاکتان دفاع کنند! شما در جواب اینها حرفی هم برای گفتن دارید؟ وقتی در چنین شرایطی قرار بگیرم حضرت زینب (س) را به خاطر می آورم که بسیار به ایشان شماتت کردند اما در آخر همه دیدند که چه کسی پیروز و چه کسی مغلوب است. هر کس که بخواهد ما را شماتت کند من از همین الان حلالشان می کنم ولی بهتر است آنها کلاه خود را قاضی کنند و ببینند آیا واقعا شایسته است که کسی به خاطر دفاع از ناموس امام زمان(عج) مورد شماتت قرار بگیرد؟! شاید شماتت از کسی برمی آید که امام زمان(عج) را نمی شناسد که اگر کسی ادعای مسلمانی کند و امام زمانش(عج) را نشناسد کافر است و اگر هم امام زمان (عج) را می شناسد باید از ناموسش (عج) دفاع کند. به هرحال من به حامدم افتخار می کنم و هرکس مرا شماتت کرده و یا شماتت بکند، با زبان روزه می گویم که حلالش می کنم. حامد شهید جهان اسلام است  پدر: من آن روز وقتی پیکر حامد شهید در میان خیل جماعت تشییع می شد می دیدم که سالها زحمتی که برای بزرگ کردنش کشیدیم به ثمر نشسته است. حس افتخار به من دست داده بود و شاید برایتان جالب باشد که با شعف پیش  خود به حامد می گفتم: پسر! خانه ات آباد که کاری کرده ای که تبریز همه به استقبالت آمده است! البته زبانم قاصر بود و نتوانستم از مردم تبریز تشکر کنم. آنها طوری از حامد استقبال کردند و طوری برایش اشک ریختند که انگار فرزند خودشان است؛ آنها می گفتند اگر حامد در ایران شهید می شد متعلق به تمام ایران بود اما الان در راهی شهید شده است که متعلق به شیعیان است. درواقع حضور آن جمعیت با زبان روزه در وادی رحمت به من چنین القاء می کرد که تصور نکنم این شهید فقط متعلق به ما که خانواده اش هستیم، می باشد و بقیه غریبه هستند.