یک شب خواب دید قرآن هایی در رودخانه ی «بابل رود» جاری است و او تلاش می کند آنها را جمع کند و به خشکی بیآورد. تا قبل این خواب، یوسف آدمی معمولی بود، اما به یک باره رفتارش عوض شد. روزها را روزه می گرفت. بیشتر وقتش را در مسجد می گذراند. نمازخواندن اش هم تغییر کرده بود. خودش می گفت این خواب موتور محرک زندگی ام بود.       «خواهر شهید»