غلام عباس،پدر شهید :
مردی مومن، متعهد به کسب روزی حلال، خادم همیشگی مراسم عاشورا و تاسوعای حسین و علاقه مند به امام (ره) است. سال 1342 فرا می رسد. علی قد کشیده و کمک دستِ باباست. پدر و پسر به قم می روند تا امام خمینی (ره) را ببینند. منزل امام (ره) مملو از جمعيت است. مردم با شور و شوق عجیبی جمعیت را کنارمی زنند و خود را به پنجره ای که امام نشسته است، می رسانند که دست ایشان را ببوسند و دستی به عبایش بکشند. در آنجا پسری کناردیوارآجری، زیر پنجره ای که امام نشسته است، بالا و پایین می پرد تا دستِ امام را ببوسد. موفق مي شود. در كنارش علي هم ايستاده اما دست علي نمي رسد. امام خمینی (ره) با مشاهده اين صحنه به مردم اشاره مي كند كه پسر را بالا بياورند. علي را بغل مي كنند و به امام (ره) مي دهند. امام خمینی (ره) علي را در آغوش گرفته، دستی به موهایش کشیده و می گوید: «سربازها و یاورهای من، همین بچه های کوچکند» امام (ره) سرش را زیر گلوی علي قرار می دهد و بوسه ای به آن می زند و شروع به گریستن می کند. با مشاهده این صحنه تمام جمعیت به یکباره «تکبیر» می گویند. امام (ره) یک تکه نبات از کنار دستش به همراه یک اسکناس 5 ریالی به علي می دهد.