چون عطش حسين(ع) و يارانش به اوج رسيد، برير از امام(ع) اجازه خواست که با دشمن حرف بزند، امام اذن داد و او رفت و نزديک دشمن ايستاد و فرياد زد: اي مردم! همانا خدا محمد(ص) را به حق، بشير و نذير مبعوث فرموده و با اذن خود به سوي خدا دعوت کرد و چراغي روشنگر بود. اين آب فرات است که وحوش و حيوانات صحرا از آن استفاده مي‌کنند آيا رواست پسر رسول خدا(ص) از آن محروم شود؟ آيا پاداش خدمات محمد(ص) اين است؟ گفتند، اي برير! حرف بسياري زدي! بس کن به خدا به حسين(ع) آب داده نخواهد شد. امام فرمود: اي برير بس است. سپس خود حضرت نيم‌خيز شد و بر شمشيرش تکيه کرد و خطبه‌اي ايراد فرمود و طي آن ضمن معرفي خود بر فناي دنيا و عدم فريفته شدن به آن را به مردم گوشزد کردند و لشکر عمرسعد را به پيروي از قرآن و دستورات پيامبر‌(ص) سفارش نمودند.