کامل بهائی، تألیف عماد الدین طبری ج ۲ ص ۱۷۹ دارد: در حاویه آمده که زنان خاندان نبوت در حالت اسیرى، حال مردان که در کربلا شهید شده بودند، بر پسران و دختران ایشان پوشیده مىداشتند و هر کودکى را وعدهها مىدادند که پدر تو به فلان سفر رفته است [و] باز مىآید تا ایشان را به خانه یزید آوردند، دخترکى چهارساله بود، شبى از خواب بیدار شد و گفت : «پدر من حسین کجاست؟ این ساعت او را به خواب دیدم سخت پریشان!، زنان و کودکان جمله در گریه افتادند و فغان از ایشان برخاست، یزید خفته بود، از خواب بیدار شد و حال تفحص کرد، خبر بردند که حال چنین است.
آن لعین در حال گفت که بروند و سر پدر او را بیاورند و در کنار او نهند، مَلاعین، سر بیاورد و در کنار آن دختر چهارساله نهاد، پرسید: این چیست؟ مَلاعین گفت: سرِ پدر توست، آن دختر بترسید و فریاد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز جان به حق تسلیم کرد.
همین طور که ملاحظه کردید، چهار ساله بودن این نازدانه در دو جای این متن آمده و به وضوح پیداست که این اتفاق در خانه یزید بوده نه خرابه، البته باید گفت در ابتدا ورود اسرا به شام آنها را در خرابه بردند، خرابهای که امام صادق(ع) در روایتی که از ایشان کتاب خرائج ج ۲ ص ۷۵۳ نقل میکند، آن قدر سست بود که میخواست بر سرآنان فرو بریزد و کتاب امالی شیخ صدوق ص ۲۳۱ از فاطمه بنت الحسین(ع) متنی به این مضمون نقل میکند، آنها را در جایی زندانی کردند که نه از سرما در امان بودند، نه از گرما، به حدی که صورتهایشان آسیب دیده بود، شاید همین نقلها بعضیها را به اشتباه انداخته و خیال کردهاند این مصیبت در خرابه بوده! به هر حال تنها مدرک این مصیبت است.