مادر جهاد درباره چگونگی ورود پسرش به بخش جهادی حزب الله لبنان می گوید: بعد از شهادت پدرش جو بدی به وجود آمده بود. غربی ها هر تهمتی به عماد مغنیه می زدند و هر حرفی درباره اش منتشر می كردند. از این كارهایشان هم هدف داشتند. هدف از بین بردن همان اثری بود كه در پیام سیدناالقائد آمده بود. اینكه مطمئن بودند این خون اثر خواهد گذاشت و باید به هر طرفندی جلوی این اتفاق را بگیرند. با آن شایعه و تهمت ها و نسبت دادن هر بدی به عماد مغنیه می خواستند نگذارند شخصیتش در چشم مردم دنیا آشكار شود. می خواستنداو را تروریستی كه برای اهدافش هر جنایتی مرتكب می شده معرفی كنند این نسخه اما در منطقه جواب نمی داد. پس باید جور دیگری عمل می كردند. در كشورهای منطقه از این در وارد شدند كه بیان كنند عماد مغنیه چند همسر داشته، اهل فلان تفریح و فلان مسائل بوده...تا به مردم منطقه هم القا كنند كه خیر! عماد مغنیه آن طورها كه شما فكر می كنید هم نبوده است. مبارز و چنین نبوده است. مردی بوده به دنبال خوش گذرانی ها و عیاشی خود. این تهمت ها و شایعات همه بعد از شهادت او خیلی رایج شد. از آن طرف اسرائیلی ها تا چند روز جشن و پایكوپی داشتند و حرف اول و آخر روزنامه ها و رسانه هایشان این بود كه مغنیه تمام شد. این حرف ها خیلی جهاد را اذیت می كرد. جهاد یك وابستگی خاصی به پدرش داشت. سنش هم خیلی كم بود آن زمان. برای همین همانطور كه گفتم این حرف ها و تهمت ها و شادی و ادعاهای صهیونیست ها خیلی اذیتش می كرد. همین شد كه خودش آمد و گفت من در مراسم هفتمین روز شهادت پدرم خودم را معرفی می كنم و با حزب الله علناً بیعت می كنم تا دیگر صهیونیست ها جرات نكنند بگویند مغنیه تمام شد. همان زمان هم به او گفتند كه این كار برای شخص تو خطرناك است. اینكه تو را بشناسند (تا پیش از شهادت عماد مغنیه هیچ عكس و تصویری از خود و اعضای خانواده ایشان منتشر نشده بود) خطرناك است. ممكن است به فكر از سر راه برداشتنت بیفتند، اما جهاد روی حرف خودش اصرار داشت و می گفت نهایت این است كه مرا می كشند، خوب شهید می شوم.
می پرسم به همین سادگی؟
و ام مصطفی می گوید: به همین سادگی می گفت جز كشتن من چه كار دیگری می توانند انجام دهند؟
-شما با این تصمیم مخالفت نكردید؟
چرا باید مخالفت می كردم؟ برای من فقط مهم بود كه بدانم این تصمیم (اعلام بیعت علنی) را از سر احساس و هیجان ناشی از شهادت پدرش گرفته یا واقعا به تمام جوانب این مساله فكر كرده است. وقتی دیدم كاملا می داند كه چه كار می خواهد بكند و یك احساس زودگذر نیست دیگر مخالفت جایز نبود.
-اما نگرانی حتما بوده؟ نگرانی همیشه جزء جدا نشدنی زندگی من بوده است.