زجرآورترين توهين براي تمام زندانيها بيعزتي و هتک حرمت به "قرآن کريم" در زندانها بود. بارها زندانيان به اين عمل آنها اعتراض و شورش کرده بودند. يک بار در بازرسي زندانيان افغاني سربازان آمريکايي قرآن را به زمين انداخته و بعد اشتباهي خوانده بودند. ولي زندانيان افغاني آن عمل را عمدي دانسته دست به اعتراض وسيع زدند که به چند بلاک(بند) ديگر هم سرايت کرد. اگر چه معترضين توسط سربازان ضدشورش سرکوب شدند و بعد از تراشيدن سر و ريش آنها با زور به انفرادي منتقل شدند. بعد از آن به خاطر حفظ حرمت "قرآن" و دفاع از آن، جان شان را به خطر انداخته و خود را فدائيان قرآن نام نهادند. در طي سه روز 26 نفر از آنها خود را حلقآويز کردند ولي با اقدام سريع سربازان و کادر بيمارستان از مرگ نجات يافتند. بعد از چند روز اعتراض، آمريکايي ها مجبور شدند توسط بلندگو از زنداني ها عذر خواهي نموده و تکرار نشدن آن عمل را تضمين کردند.
شما هيچ حقي نداريد
در زندان گوانتانامو در يکي از تابلوهاي داخل کمپ نوشته بودند "به شما(زندانيان) هيچ حقي تعلق نگرفته و هيچ قانوني شامل حال شما نميگردد. هرچه در اين جا به شما داده ميشود امتياز است و هر وقت بخواهيم اين امتياز را از شما خواهيم گرفت." مردم جهان از گوانتانامو و ابوغريب خيلي ميدانند و تصاوير تکاندهنده از آنجا به بيرون راه يافته ولي از بگرام و شرايط غيرانساني حاکم در آن سياهچالها حتي اکثر افغانها هم چيزي نميدانند. اگر ميدانند خود را به بيخبري زدهاند.
سلام افغانستان
... بعد از چند ساعت به افغانستان رسيديم. در داخل موتر(ماشين) پاهاي ما را باز کردند، در حين پياده شدن از ميني بوس هم دستهاي ما را باز کردند. آنجا اولين باري بود که بعد از 40 ماه با دست باز از موتري به موتري ديگر بالا ميشديم و خود چوکي را براي نشستن انتخاب ميکرديم. جالب بود در هنگام سوار شدن کيف دستيام را هم به من باز گرداندند و تمام وسايلش شمارهگذاري شده بودند. تمام وسايلم سر جايش بود به غير از پولهاي نقدي که در کيفم داشتم، نبود و به سرقت رفته بود.
موسوی پس از آزادی از گوانتانامو با تاسیس یک مکتب خصوصی و یک کلینیک خیریه در زادگاهش گردیز مشغول خدمت شد. در کنار آن او در چند سال اخیر مسئولیت ریاست حوادث غیرمترقبه ولایت پکتیا را نیز بهعهده داشت.
سید محمد هاشم، یکی از نزدیکان او به خبرنامه، میگوید: « شما اگر یکبار مصاحبهای بامردمی داشته باشید که در گردیز با آقای موسوی سرکار داشت، خیلی آنان بیشتر از خود آقای موسوی را دوست داشتند، موسوی کلینیکی که تاسیس کرده بود برای خانوادههای فقیر دواها را مجانی میداد. او بهقدری میان ما محبوب بود که بین دوستان و آشنایان ما مرسوم شده بود که اگر می خواستیم واقعیت یک قضیه را رویش تاکید کنیم، به سر داکتر موسوی قسم می خوریدیم. با این حال، طرف مقابل یقین میکرد که راست میگوییم.»