آن زمان دانشجوی پزشکی دانشگاه شهید بهشتی بودم اما او را ندیده بودم و نمی شناختم. یکی از سوال هایی که از ایشان پرسیدم این بود که «شما اهل نماز هستید؟» و جواب دادند: «یک نماز قضا هم ندارم.» خیلی خوشحال شدم. شرط دومم این بود که «دوست دارم همسرم اهل حلال و حرام باشد» و ایشان گفت: «به این مسائل پایبند هستم.» بعد از ازدواج، همراه ایشان به لارستان رفتم و من هم طرحم را آنجا گذراندم. بعد از پایان دوره طرحم که حدود 14 ماه طول کشید، برگشتیم و ابتدا ساکن کرج شدیم و بنده تخصص قلب و عروق قبول شدم. همیشه من را تشویق به درس خواندن می کرد و تاکید داشت که ادامه تحصیل بدهم. ایشان ادامه تحصیل نداد و می گفت: «من به شما برای امور زندگی کمک می کنم اما شما درس بخوان.» شهید مهینی مشوق اصلی ام برای درس خواندن بود به گونه ای که هم امور مالی و هم امور منزل را برعهده گرفت و کمک حالم بود. زمانی که رزیدنتی قبول شدم، باردار هم بودم و پسر اولم سال 1377 به دنیا آمد. ایشان در نگهداری فرزندمان هم خیلی کمکم می کرد.