بعد از یک ماه کار شبانه‌روزی در بخش‌های مختلف بیمارستان، ویروس کرونا به ریه‌هایش حمله کرد. او در همان بیمارستانی که کار می‌کرد بستری شد؛ حتی یک نفر از خانواده او را در بستر بیماری ندیدند. حالش خوب نبود و ما نمی‌دانستیم؛ راستش به کسی نگفته بود که بیمار شده. گفته بود «به دلیل کمبود پزشک در بیمارستان «شهدای پاکدشت» باید شبانه‌روز اینجا بمانم.» هر صبح قبل از اینکه نگرانش شویم زنگ می‌زد و با ما حرف می‌زد، خاطرمان را جمع می‌کرد که حالش خوب است، شب‌ها به پدر و مادرمان یادآوری می‌کرد که قرص‌های فشارخونشان را بخورند. نمی‌دانستیم این احوال‌پرسی هرروزه، تتمه انرژی‌اش است.»