برادر شهید می گوید :
زمانی که خواست به سوریه برود از رفتنش ناراضی بودم چون بهیار و دارای سه فرزند قد و نیم قد بود و به وی گفتم که راضی نیستم، گفت: بابابزرگ شهید شد و ما از خانواده شهادت هستیم. پس باید شهید دهیم. یادم هست آن سالی که داعش به مجلس حمله کرد، میگفت: داداش غیرتم اجازه نمیدهد و نمیتوانم اینجا بمانم چرا که ناموس ما در این نظام هستند و برای دفاع باید رفت.
وی افزود: در بیمارستانها از جانش برای خدمت به بیماران مایه میگذاشت و برایش مهم نبود که آن شخص چه فرد یا قشری از شهرش است. عشق شهادت و حضرت زهرا(س) را داشت به طوری که یک هفته قبل از این اتفاق خواب حضرت زهرا (س) را دیده بود و فرزندش گفت که یک ماه بیشتر در کنارشان نیست؛ برادرم قلب شیر را داشت تا در سوریه خدمت کند و در اینجا با وجود این بیماری منحوس بین بیماران کرونایی باشد و خدمت کند