نیم ساعت بعد از اتاق که بیرون آمدم فهمیدم چرا دایی روزه سکوت گرفته بود، چرا خودش طاقت نداشت در اتاق بماند. من بی مادر شده بودم، بیمارستان دور سرم چرخید و از حال رفتم. وقتی به هوش آمدم، حرف های آن خانم یادم آمد. با کلی مقدمه چینی گفت مادرت در راه خدمت به بیماران کرونایی شهید شده و روزهای آخر نمی خواست تو با حال بد او را ببینی. من بی مادر شده بودم.
یاد جشن دو نفره یک ماه قبلمان افتادم. اوایل اردیبهشت، مادرم یک شب با جعبه شیرینی آمد خانه. گفت بالاخره رعایت کردن مردم نتیجه داد. امروز بخش ما خالی از بیماران کرونایی شد. چقدر خوشحال بودیم. خوشحال بودم که از این به بعد با خیال راحت تر هر روز مادرم را می بوسم. نمی دانستم موج بعدی کرونا مرا بی مادر می کند.» قصه پر غصه دختر شهید صفوی ادامه دارد. کرونا فقط او را بی مادر نکرد.
«خاله را مثل مادرم دوست داشتم، بوی مادرم را می داد. آن روز که خبر شهادت مادرم را شنیدم فقط به این فکر می کردم که خودم را به خاله برسانم و در بغلش یک دل سیر گریه کنم، اما خاله هم از مادر کرونا گرفته بود و گفتند او هم بستری شده. اجازه ندادند ببینمش. روز تشییع جنازه مادرم تنهای تنها بودم. جنازه مادرم را می دیدم اما باورم نمی شد پیکری که لای یک پارچه سفید پوشاندنش مادر من است و برای همیشه چشمانش را به این دنیا بسته است. دو هفته بعد خاله ام هم فوت کرد».